#داغدیدگان_پارت_88


-این گل ..برای چیه ..؟

امیرحسین با مهربانی لبخندی زد

-شما بگیریدش تا من بگم ..

فروغ با تردید شاخه ی گل را گرفت وخیره به صورت امیرحسین شد تا بالاخره بفهمد راز گلِ سرخ در دستش را ..

امیرحسین که زیر نگاه خیره ی فروغ بی تاب شده بود سر به زیر انداخت وبه حرف امد ..

-راستش از همون روز اولی که دیدمتون یه حسی بهتون پیدا کردم ..

دستهای فروغ در لحظه سرّ وگل سرخ روی زانویش خم شد ..ولی امیرحسین همانگونه سر به زیر بدون انکه متوجه عکس العمل فروغ شود ادامه داد ..

-وقتی آشفتگی ورنگ پریدگیتون رو میدیدم منم نگرانتون میشدم ..مخصوصا که میدیم برای دختر من هم مادری میکنید ..من ..من تو این مدت ...

فروغ بیش از این نتوانست سکوت کند ..دختر چهار ده ساله نبود که مزه ی عاشقی را نچشیده باشد ..شنیدن این کلمات کافی بود تا فروغ تا اخر خط برود

-بسه ادامه ندید ..

از جا بلند شد که شاخه ی گل رز کنار پایش جا روی زمین خوش کرد ..امیرحسین که قیام کردن ولحن قاطعش را شنید سر بلند کرد ..او که هنوز حرفی نزده بود ..

-ولی ...


romangram.com | @romangram_com