#داغدیدگان_پارت_83

زبان روی لبهایش کشید وتمام قوایش را جمع کرد ..

-شما قصد ازدواج دارید ..؟

فروغ تنها نگاهش کرد ..این موضوع هیچ ربطی به پدر مستانه نداشت ..امیرحسین که نگاه خیره وتوبیخ کننده ی فروغ را دید ،سر به زیر انداخت وزمزمه کرد ..

-ببخشید قصد فضولی نداشتم ..

فروغ مصمم لب باز کرد ..

-اقای پیمانی من به هیچ عنوان قصد ازدواج ندارم ..





امیرحسین پی حرف را گرفت ...بیشتر به خاطر خودش ..دلش میخواست تکلیفش معلوم شود ...ایا این گوری که بالای سرش گریه میکرد کفنی دارد یا نه ..؟

-پس چرا این بنده ی خدا رو امیدوار کردید ..؟

فروغ شاکی شد وبه تندی جوشید ..

-من کسی رو امیدوار نکردم ..

ولی امیرحسین با بی خیالی ادامه داد

romangram.com | @romangram_com