#داغدیدگان_پارت_82
-نسبتی نداریم ..
امیرحسین هاج وواج ماند ..نسبتی نداشتند ..؟پس فامیل نبود ..؟پس جزو اشنایان دور بود؟ ...پسر همسایه هم اشنای دور به حساب میامد ..؟
-پس ..؟
-ایشون همسایمون هستن واون روز لطف کردن به من کمک کردن ..
امیرحسین درست حدس زده ..همان پسر همسایه ی منفور بوده ...همانی که چشم به ناموس امیرحسین داشت ..گر گرفت وبا خشونت غرید ..
-فقط همین ..؟
فروغ سکوت کرد ..نمیدانست باید حقیقت را به امیرحسین بگوید یا نه ..
-فروغ خانم ..؟!
فروغ بازهم نفسی گرفت . نمیدانست این سوالها چه معنی ای دارد ..اصلا به امیرحسین چه ربطی داشت که بداند نسبت او با مرد همسایه چیست ..ولی با دیدن چشمهای پراز سوال امیرحسین به حرف امد ..
-حقیقت اینه که ایشون خواستگار من هم هستن ..
-خواستگار ...؟
لبهای امیرحسین خشک شد ..اینکه فروغ به این صراحت حرف از مردی که خواستگارش بود میزد امیرحسین را دلزده میکرد..
romangram.com | @romangram_com