#داغدیدگان_پارت_81

فروغ که به سرخاک رفت وقت را از دست نداد واز ماشین پیاده شد ...مصمم ومحکم بدون انکه دسته گلی بخرد به سمت فروغ وسنگ قبرها رفت ..

سرسنگین سلام کوتاهی داد وکنار فروغ زانو زد ..فروغ مثل همیشه در حال وهوای خودش بود ومتوجه رفتار امیرحسین نبود ..بیچاره گناهی هم نداشت ..از کجا باید میفهمید امیرحسین در این روزها تنها به عشق وسودای او پا به بهشت زهرا میگذارد ..

امیرحسین که هیچ واکنشی از طرف فروغ ندید دمغ شد ..با توپ پر امده بود ولی گویا بازهم تیرش به سنگ خورده بود ..فروغ اصلا متوجه حال نابسامانش نبود ..

کمی این پا وان پا کرد وکارهای فروغ را زیر نظر گرفت ..فروغ مثل همیشه کمی با گل های پرپر سرش را گرم کرد وپس از ان یک ماشین کوکی کوچک کنار سنگ قبر وحید گذاشت ...امیرحسین چشم تیز کرد تا ببینید زن برای مستانه چه اورده ...

ولی همین که گل سر کوچک پرنگین را در دست زن دید اه از فغانش بلند شد ...به قدری در این مدت شیفته ی زن شده بود که مستانه اش را فراموش کرده بود ..دختر کوچولوی نازنینش را ..همان دختری که مطمئنا با این گل سر به زیبایی فرشته ها میشد ..

قلبش به درد امد ..چقدر زود دخترش را فراموش کرده بود ...برگ گلش را !چه پدر بدی شده بود ..شاید هم عشق فروغ فراموش کارش کرده بود

سری به تاسف تکان داد وبازهم محو فروغ بی خبر شد ...ناخواسته به زبان امد ..

-میشه یه سوالی ازتون بپرسم ..؟

فروغ از هپروتش پرید ..پدرمستانه چه پرسیده بود ؟سوالی از او داشت ...؟سری پائین اورد ..که نه سیخ بسوزد ونه کباب ..

امیرحسین بی مهابا پرسید ..

-اون آقایی که تو مراسم سالگرد همراهتون بود چه نسبتی باهاتون داره ..؟

فروغ چشمهایش را ریز کرد وبه یاد مراسم دو هفته ی پیش افتاد ..اینکه چه مردهایی کنارش بودند؟ پدرش ...؟نه مسلما منظورِ پدر مستانه، پدرش نبود چون اورا قبلا چند باری دیده ..عمویش ..؟ نه او هم نبود ..پس شاید منظورش ابولفضل بود ..

سری کج کرد ونگاهش را مستقیم به امیرحسین دوخت ..درست است ..امیرحسین به ابولفضل اشاره میکرد ..با خونسردی نفس گرفت وجواب داد ..

romangram.com | @romangram_com