#داغدیدگان_پارت_79

امیرحسین که ازاین بی توجهیش عاصی شده نفس عصبیش را فوت کرد ...تازگی ها تا فروغ را میدید هوش وحواسش را گم میکرد ..

به کنار فروغ که رسید با شرمندگی دستی روی موهایش کشید ..واینبار این فروغ است که برای از بین بردن جو موجود در سلام کردن پیش قدم میشود ..

-سلام تسلیت میگم .

امیرحسین نفسی گرفت ..بوی گلاب می اید

-ممنون زحمت کشیدید ..

فروغ نگاهی به سینی در دستش انداخت وبا لبخند محوی گفت

-خیرات برای همه رفتگان بود ..دختر شما هم جزو اونها ...امیدوارم غم اخرتون باشه ..

نگاهی به کسانی که چشمشان پی امیرحسین است کرد وادامه داد

-مثل اینکه سرتون شلوغه ..مزاحم نمیشم ..

امیرحسین که دید فروغ عزم رفتن کرده به حرف امد ..

-اوم خانمِ ..؟؟

فروغ با خوش رویی اندکی که در وجودش مانده جواب داد ..

-معروفی هستم ..

romangram.com | @romangram_com