#داغدیدگان_پارت_74
فروغ هم بی اختیار اشک هایش روان میشود ..مادر است دیگر ..درد شیوا را به خوبی درک میکند ..مخصوصا که هردو با سهل انگاریشان طفلکانشان را راهی قبرستان کرده اند ..
فروغ به ارامی شانه ی شیوا را مالید ..با اینکه داغش تازه شده ولی درد شیوا بیشتر است ..حداقل فروغ میتواند هفته به هفته عکس روی سنگ قبر وحید وحسین را ببینید ..شیوای بیچاره که حتی روی رفتن پیش دخترش را هم ندارد ..
-نمیخوای بری پیششون
شیوا سری بالا انداخت ..
-چرا؟ .هرچی باشه تو مادرشی ..
-روی نگاه کردن تو چشمهای شوهر سابقم رو ندارم ..
چشمهای فروغ ریز شد ..
-شوهر سابقت ..؟مگه از هم جدا شدید ..؟
شیوا تنها سرخم کرد که فروغ با دستپاچگی گفت ..
-من ...من نمیدونستم ..واقعا متاسفم .
شیوا اشکایش را پاک کرد وموهای اشفته ی نیم رنگ خورده اش را زیر شال چپاند .یک سالی هست که این صورت واین موها نه ارایش شده ونه پیرایش ...
-همون موقع که مستانه رو از دست دادیم امیرحسین طلاقم داد گفت بیا توافقی از هم جدا بشیم ..منم ..منم ..
romangram.com | @romangram_com