#داغدیدگان_پارت_73
شیوا فقط سرتکان داد وبا دستمال چروک در دستش اشکهایش را پاک کرد ..
-خدا رحمتشون کنه ..سخته که ادم با رفتنشون کنار بیاد ..من که بعد از یک سال هنوز هم نمیتونم قبول کنم اونها رفتن ومن موندم ..میدونی ..؟اخه من باعث مرگشون شدم ..
شیوا به ناگهان از هق هق افتاد ..برایش سخت بود باور اینکه زن هم مثل او باعث مرگ عزیزانش شده ..با تعجب به فروغ دیده دوخت که فروغ چانه اش لرزید ومثل زن کاسه ی چشمهایش پر شد ..
-باورت نمیشه نه ..؟خودمم بارو نمی کنم که قاتلم وباعث مرگ پسر وشوهرم شدم ..تو اتوبان داشتیم میرفتیم که یه ماشین پیچید جلوم ومنم از ترس تصادف ،زدم به گارد ریل وماشین چپه شد ..پسرم که کمربند نبسته بود از شیشه ی ماشین پرت شد بیرون شوهرم هم با سر رفت تو شیشه ..از شانس گندم فقط من کمربند بسته بودم ..باورت میشه من رو از میون یه مشت اهن پاره صحیح وسالم کشیدن بیرون درحالی که نزدیک دو ساعت جنازه ی شوهرم جلوی چشمم بود ..
من زنده موندم واونها رفتن ..رفتن وتنهام گذاشتن ..میبنی ...؟بدبختر از من پیدا نمیشه ..
-منم مثل توام ..
شیوا بی اراده این حرف را گفته بود ..فروغ تنها نگاهش کرد ..
-من مادر مستانه ام ..همون دختری که کنار سنگ قبر پسر وشوهرت خوابیده ..
فروغ بازهم نگاهش کرد ..زیاد هم برایش عجیب نبود ..بالاخره رسیده بود ان روزی که مادر مستانه ی زیبا را ببیند .وتنها سوالی که ذهنش را مشغول میکرد این است که چرا تا به حال اون را ندیده ..
-منم باعث مرگ دخترم شدم ..تب داشت ولی زدم به دنده بی خیالی ..ولش کردم پیش مادرشوهرم ورفتم تولد دوستم ..رقصیدم وکیک خوردم وکلی خندیدم .ووقتی برگشتم دخترم از دستم رفته بود ..فکر نکن تنها تو بدبختی .نه من از تو هم بدبخترم ..من با دستهای خودم دخترم رو کشتم به جای رخت عروسی کفن سفید تنش کردم ..
صدای نوحه خان کمی بالاتر رفت وتوجه هردو به گروه عزادارانی که برای سالگرد مستانه جمع شده اند جلب شد ..وچشمهای شیوا دوباره پر از اشک ..
romangram.com | @romangram_com