#داغدیدگان_پارت_70


شاید هم دلش هوای شیوا را کرده بود ..هرچه بود چند سال همسرش بود وهم بالینش ..حق داشت در این روزها دل تنگ زنی شود که روزی دیوانه وار دوستش داشت ..زهرا ساعت هرچه عقلش را یک کاسه کرد بازهم به نتیجه ای نرسید واخر سر کوتاه امد وامیرحسین وافکار وسکوتش را تنها گذاشت ..تا شاید خودش بتواند به تنهایی از پس مشکلاتش بربیاد ..انقدر به ته تغاریش ایمان داشت که بداند میتواند مشکلاتش را به راحتی پشت سر بگذارد

فروغ هم در این یک هفته منزوی تر از همیشه شده بود ..با مریم بانو که اصلا حرف نمیزد ...هم از دستش عصبانی بود هم فکرش درگیر حرفهای ابولفضل بود ..بیشتر از همه از این تعجب میکرد که چرا او را اصلا به خاطر نمی اورد ..اگر دل ابولفضل به واقع گیرش بود ..چرا تا به حال عکس العملی از او ندیده بود ..

دوشنبه ی هفته ی بعد امیرحسین نتوانست سر خاک برود ..درگیر مراسم سالگرد فوت مستانه وجور کردن مداح ومیوه وخرما وچک کردن برنامه هایش بود..ولی حتی میان همان حاگیر واگیر برای یک لحظه هم از یاد فروغ غافل نشد ..اینکه حالا کجاست ؟..ایا بعد از ان گریه زاری ها بهتر شده ..یا مثل همیشه زرد ونذار گوشه ای را گیر اورده وگریه میکند ..؟ایا مرد هم همراه اوست؟ ..ایا مرد هم مثل او نگران مانتوی نازک وگلی فروغ است؟ ..

وهمینها ..همین سوالاتی که فکرش را مثل خوره میخورد .نمیذاشت درست تصمیم بگیرد ..

حتی یک لحظه هم تصمیم گرفت تمام کارها را رها کند وبه عادت همه ی دوشنبه عصرها به سمت یار ودخترش بشتابد ولی منطق پدرانه وان روی مسئولیت پذیرش نگذاشت این تصمیم را عملی کند باید می ماند وتا لحظه ی اخر همه چیز را چک می کرد ..مبادا که چیزی را از قلم بندازد ..

فردا سالگرد تک دخترش بود ..شرط پدر بودن نبود که به خاطر یک زن غریبه گوشه ای ازکارهای مراسم لنگ بزند ..

فروغ هم با علم به اینکه فردا سالگرد مستانه است دوشنبه را به بهشت زهرا نرفت ..پدر مستانه برای سالگرد وحید وحسین امده بود ادب واحترام ومعرفت حکم میکرد که در سالگرد دخترش شرکت کند ..هرچند که هنوز هم بابت زجه هایی که هفته ی قبل سرخاک زده بود ناتوان وبی حال بود ..ولی نمیتوانست نامردی کند ودرمجلس سال شرکت نکند ..

سه شنبه سر رسید ..امیرحسین از قصد همان روز فوت مجلس گرفته بود ..دوست نداشت مانند بقیه که برای راحتی خودشان سالگردها را این طرف وان طرف میکردند روز سالگرد را تغیر بدهد ..

اگر کسی درروزی مرده باید همان روز برایش سالگرد گرفت ..چه معنی داشت که سه چهار روز پس وپیش مجلس بگیرند ..

اینبار سه شنبه عصر به جای خاک وحید و حسین ..قبر کناری شلوغ وپرهیاهو بود.. مستانه کوچک بود ونورسته.... ومرگش دل همه را به درد می اورد امیرحسین در این روز انواع واقسام فکرها وحس های مختلف را تجربه میکرد ..نگرانی برای فروغ ..داغ از دست رفتن ثمره ی زندگیش وتنهایی هایش ....ودر نهایت نبود شیوا ..جای خالی شیوا ..شیوا بازهم نیامده بود .هرچند که باز هم از گوشه ای نظاره گر مراسم بود وبرای طفلش زار میزد ولی سرخاک که نبود .وامیرحسین نمیدانست از نبودنش ناراحت است یا خوشحال ..

اینکه اگر بعد از تقرییا ده ماه ..همسر سابقش را ببیند خوب است یا بد ..حتی نمیدانست هنوز هم به شیوا حسی دارد یا نه ..

خلاصه که امیرحسین پربود از حس وفکرهای ضد ونقیص ..گرفته ومغموم


romangram.com | @romangram_com