#داغدیدگان_پارت_7

چه میشد کرد... مادر بود دیگر... گاه تلخ میشد وگاه شیرین ..گاه دشمن میشد وگاه خودی ...

مریم بانو به تندی بین انگشت سبابه وشصتش را گاز گرفت واستعفراللهی زیر لب گفت ..

-لاالله الا الله ..ببین چی کار میکنی با اعصاب ادم ..؟اخه عزیزدلم ..من که جز خیر وصلاحت چیزی نمیخوام به خدا هرچی میگم به خاطر خودته ..

با صدای سرفه های خشک حسن اقا کلام مریم قطع شد ..

-باز چی شده مریم بانو ..؟

مریم بانو مستاصل از اشتباهی که کرده با دیدن صورت بی روح وتاب های منظم صندلی انگلیسی اشکش چکید ونجواکنان فروغ را تنها گذاشت ..

فروغ هم با همان چشمان لبالب اشک ...بازهم دیده دوخت به قاب پنجره واین بار آسمان بی ستاره ی شب ...





****

دو شنبه ی بعد بود که امیرحسین یک ساعت زودتر ازهمیشه به سراغ قطعه ی 214رفت ..بهشت زهرا از همیشه خلوت تر وساکت تر بود وسرمای زیاد تک وتوک علاقه مندان به رفتگان را هم پرداده بود ..

پرشیایش را پارک کرد واز بین درختهای اطراف قطعه نگاهی به سنگ قبرها انداخت ..ازانجایی که بازماندگان وحید وحسین همیشه روزهای دوشنبه به بهشت زهرا می امدند ..امیرحسین هم ساعت کاری اش را طوری قرارداده بود تا بتواند دوشنبه ها به مستانه سر بزند ...

سکوت وهوهوی باد وگه گداری قارقار کلاغ ها ..تنها اهالی باقی مانده درقطعه بود ..دسته گل داوودی را برداشت وبه سرعت ازماشین پیاده شد ..

romangram.com | @romangram_com