#داغدیدگان_پارت_6
فروغ ناگهان عاصی شد..خیلی وقت است که گوشهایش پرشده از مادرانگی های ربط وبی ربط مریم بانو ..مگر زنی مثل اون چقدر بنیه دارد که هم عذاب وجدان مرگ شوهر وپسرش را به دوش بکشد وهم مادرگری های بی منطق مریم بانو را تاب بیاورد ..
با غیض چشم گرفت از قاب پنجره ونیم خیز شد در صندلی گهواره ای انگلیسی وغرید ..
-هیچی ..فقط بذارید به درد خودم بمیرم ومنم کنار حسین ووحید خاک کنید ...
مریم بانو حتی از تجسم صحنه ای که به راحتی به زبان فروغ امده بود تنش لرزید ..هنوز فراموش نکرده شش ماه پیش درهمین روزها چه دردی کشیده بود ..
خدا فروغش رو از میان آن اهن پاره ها ...دوباه به او برگردانده بود وحالا فروغ ،مرگ میخواست وآرامش قبر داماد ونوه اش ..؟؟یا خدا !!این دیگر چه حرفی بود ...؟
مریم چنگی به گونه انداخت ..
-خاک به سرم ..این چه حرفیه که میزنی؟ ...تو اصلا به فکر حال وروز من وبابات هستی ..؟مگه فقط تویی که داغ دیدی ..؟هرروز این همه مرد وزن تنها میشن با این حرفهایی که تو میگی حتما باید سرشون رو بذارن زمین وبمیرن ..؟این جوری که سنگ رو سنگ بند نمیشه ...
فروغ خسته از تعصب های مادرانه ی مریم بانو وبی حال از ناتوانی خود دوباره روی صندلی ولو شد ..
-تروخدا ولم کن مامان ..من گوشم پراز این حرفهاست ..اگه قرار بود نظرم عوض بشه تا حالا عوض شده بود اینقدر خودت ومنو خسته نکن ..به خدا دیگه جونی برای چونه زدن باهات ندارم ..
مریم کلافه از مرغِ یک پای فروغ غر زد ..
-آلاباخ ..اینقدر بشین کنج اطاقت که اخر سرتو هم غمباد بگیری وبری ورِ دل شوهر وبچه ات ...
مریم بانو که حرفش را زد تازه فهمید چه گفته ...اشک که درچشمهای بی فروغِ فروغ حلقه زد دل مادر بی تاب شد از غصه ی اولاد ..
romangram.com | @romangram_com