#داغدیدگان_پارت_66
کناری ایستاد و فاتحه داد ودرنهایت از روی برنامه ی موبایلش یاسینش را هم خواند ..حتی دلش میخواست جلوتر برود وبه خوانواده ی فروغ وحسین تسلیت بگوید ..ولی کو جرات قدم جلو گذاشتن ..میترسید از حرف وحدیث های مردم ..پس همانجا ماند وبعد از مدتی بدون تسلیت گفتن ..به سمت ماشینش حرکت کرد ..
دلش گیر فروغ بود ..فروغِ بی حال که از تاثیر زجه های بیش از حدش به دو سه نفرنیاز داشت تا کمکش کنند ..
استارت زد وراه افتاد وهمزمان اندیشید کاش شماره اش را داشت ..شماره ی فروغش را ..شماره ی همسر بیوه ی حسین مرحوم را ..
ابولفضل خیره به فروغ خون خونش را میخورد ..دکتر دستور اکید داده بود که فروغ دیگر حق ندارد با گریه وزاری های بیش از حد به خودش فشار بیاورد ..
فشارش نزدیک پنج بود ..باور کردنی نبود اصلا فروغ چگونه تا به حال زنده مانده بود الحق که راست گفته برای رفتن قبولش نداشتن وگرنه با وضع واوضاعی که ابولفضل میدید عمر فروغ به دنیا نبود ..
فروغ که پلک زد ابولفضل نگاه خیره اش را بر داشت وبه سمت پنجره رفت ..از دست فروغ عصبانیست ..ولی چاره ای هم جز تحمل وصبوری ندارد ..از طرفی دلش هم نمی اید با فروغ تندی کند ..
چشم به درختهای سبز حیاط دوخت وخیالش به دو سه ماه گذشته پرکشید ..به زمانی که شنیده بود یکی از همسایه ها ،پدر پیرش را برای فروغ لقمه گرفته است ..هرچند که حمیرا خانم خودش را کشت تا این خبر به گوش ابولفضل نرسد، ولی بالاخره رسید وابولفضل شیر شد ...غرید وفوران کرد ..پاشنه ی کفش را ورکشید ویک سره به سراغ شوهر زن رفت وبی کنایه ومستقیما تهدید کرد که دور فروغ را خط بکشند ..فروغ تنها از ان ابولفضل بود ..وهیچ کس در محل حق نداشت نگاه چپ به فروغ بندازد وهمچین لقمه هایی برایش بگیرد ..
بی نوا ابولفضل روحش هم از وجود مردی به اسم امیرحسین که به تازگی خاطرخواه فروغ شده خبر نداشت ..کف دستش را بو نکرده بود که پدر مستانه ی کنار سنگ قبر وحید در این چند ماه عاشق معصومیت وفداکاری های رنگ ووارنگ فروغ شده ..وابسته به مادرانگی های زیبای فروغ ..
romangram.com | @romangram_com