#داغدیدگان_پارت_65
نوای خوش فلوت که از پشت بلندگو به گوش رسید انگار قیامت به پا شده ..آه وفغان جمع سر به فلک گذاشت .فروغ را که دیگرنمیشد کنترل کرد ..همراه مادر خودش ومادر حسین خدابیامرز به سرو صورتش میکوبید وجیغ میکشید ..های های گریه ها وضربه هایی که به سینه میکوبد طاقت دیدن میخواست که امیرحسین دیگر نداشت ..صدای فلوت می پیچد وجماعتی را که برای سالگرد جمع شده بودن را منقلب وپریشان میکرد
ودراخر ..انچه نباید بشود شد ..فروغ از حال رفت ومادرش در سر زنان فروغ را از روی تکه فرش پراز گل وگلاب بلند کرد
مریم بانو که وضع فروغ را بغرنج دید دست به دامن ابولفضل شد تا فروغ را به بیمارستان برساند ..فروغش انقدر زجه زده بود که تا به حال دو سه باری از هوش رفته بود ..
دختران همسایه زیر دست وبال فروغ را گرفتند واو را از سنگ قبر وحید وحسین دور کردند ..فروغ بی حس و حال به دنبال دختران کشیده میشد ..نزدیک به ماشین تازه نگاهش به امیرحسین افتاد که با نگرانی زیر درخت ایستاده ونگاهش میکرد ..فروغ بی نوا انقدر بی حال است که حتی نای سرتکان دادن هم ندارد ..چشم گرفت وپشت سر دخترها سوار ماشین شد ..
ولی تا ابولفضل را پشت فرمان دید ابرو درهم کشید ..مریم بانو دیگر شور به درش کرده ..این چه کاریست که جلوی چشم ایه الناس می کند ..مگر عقلش را خورده؟ ..اگر نگران حرف مردم نیست حداقل نگران ابروی دخترش که باید باشد ..
تا خواست با همان حال نذار از ماشین پیاده شود ابولفضل راه افتاد ودست فروغ کوتاه شد ..حالا که دیگر کار از کار گذشته وجماعت حاضر در بهشت زهرا رفتنش را با ابولفضل دیده اند کاری از دستش برنمی اید ..جز اینکه تکیه دهد به صندلی دویست وشش نقره ای ماشین ابولفضل واندکی فرجه به بدن نحیفش دهد ..
امیرحسین انقدر به دویست وشش نقره ای خیره ماند که پژودر پیچ راه های بهشت زهرا گم شد ودل نگران امیرحسین را هم با خود برد ..شاید بشود گفت بیشترین حسی که امیرحسین در این لحظات نسبت به زن دارد احساس مسئولیت وحس نگرانیست ..
امیرحسین دائم النگران است ..همیشه میترسد فروغ بلایی سر خودش بیاورد ..
از شانسش تازه توانسته اسم زن سیاهپوش را بفهمد ...نامش فروغ است ..فروغ همسر حسین خدا بیامرز ..فروغِ مادر ...فروغِ داغ دیده ..اسمش فروغ است ..وحالا به راستی که فروغ قلبش شده ..نم نمک راه افتاد وبه سمت سنگ قبرها رفت ..دلش بر نمیدارد که بدون یاسین وفاتحه خواندن برود اگه تا به حال هم جلو نرفته بیشتر به خاطر راحتی فروغ بوده. اینکه بدون حس حضور چشمهای نگران امیرحسین هرچقدر که دلش میخواهد زار بزند وعقده گشایی کند ..
مخصوصا که نوای فلوت حتی امیرحسین را هم منقلب کرده چه برسد به فروغش را ..
این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است
romangram.com | @romangram_com