#داغدیدگان_پارت_61
-تقدیر ..سرنوشت .. قضا وقدر ..همه اش یکیه ..این اراده ی خداست که کی بمیره وکی زنده بمونه ...
-یعنی میگید تقصیر من نبوده ..؟منی که با سرعت رفتم ..منی که حتی به شوهر وبچه ام اصرار نکردم تا کمربند ایمنی شون رو ببندن.. منی که چسبیدم به دنیا وپسرم از تو پنجره پرت شد بیرون ونصف پوست صورتش رفت وشوهرم جلوی چشمهام با سر رفت تو شیشه ...میگید تقصیر من نبوده ؟
امیرحسین قاطعانه جواب داد ..
-نه نبوده ...
فروغ گنگ نگاهش کرد ..شک دارد در سلامت عقلی مرد .امیرحسین که نگاه خیره و هاج وواج زن را دید حرفش را ادامه داد ..
-یه وقتهایی پیمونه ی ادم سر ریز میشه ..مثل دختر من که با یه سرماخوردگی ساده وپشت بندش تب از دستم رفت ..شاید من وشما اهمال کاری کردیم ولی قبول کنید که عمرشون به سر اومده بود ..
فروغ بی هوا پرید در حرف پدر مستانه ..
-ولی چرا شوهر من ..؟چرا پسرم ..یا دختر شما ..؟
-مگه من وشما میتونیم جواب باقی چرا ها رو بدیم که جواب این چرا ها رومیخواید پیدا کنید ..؟هزاران هزار سوال تو دنیا هست که هیچ جوابی براشون نداریم ...چرا به دنیا اومدیم ..؟چرا تو همچین خونواده ای به دنیا اومدم ..؟چرا پدرم اینه ..چرا مادرم از همچین خونواده ایه ..؟چرا برادر ندارم خواهر دارم ..این همه چرا ..جوابی براشون دارید ..؟
فروغ سکوت کرده هرچند که هنوز قانع نشده
-با این گریه ها ..با ضربه زدن به خودتون هیچی عوض نمیشه ..جز درد ورنجی که میبرید وخدایی که ازتون ناامید میشه ..فراموش نکنید خدا تو قران میگه صبرپیشه کنید وصبور باشید ..همین رو هم از ماها میخواید
فروغ با همان شانه های خمیده زمزمه کرد ..
-نمیتونم ..فکرشو که میکنم من اینجا موندم و...
romangram.com | @romangram_com