#داغدیدگان_پارت_58
شیوا هم ناامید وسنگین مثل هفته های گذشته سوار تاکسی شد وبه سمت سوئیت چهل متریش راه افتاد ..
فروغ که از رفتن مرد مطمئن شد به سراغ سنگ قبر حسین رفت ..پدر مستانه بازهم سنگ تمام گذاشته بود ..قبرها را شسته ..گل داوودی پرپرریخته ودو بسته بیسکویت (های بای) هم بالای سنگ قبرها جا خوش کرده بود
فروغ خسته از زمانه تا شد از غصه وکنار سنگ قبر حسین پناه گرفت ..وعقده های مانده را بازکرد
امیرحسین که ماشین را به راه انداخت تازه نگاهش به ماتیز سفید رنگ فروغ افتاد ..مطمئن است این ماتیز پراز خاک ..که یک (بِن تِن )کوچک پشت شیشه ی عقب ماشین دارد، متعلق به فروغ است ...
پس فروغ امده ؟ ...ولی کجاست ..؟چرا امیرحسین تا به حال او را ندیده ..؟
ماشین را دوباره پارک کرد وچشم گرداند درقطعه ..درست است ..فروغ امده وکنار سنگ قبرها چمباتمه زده ..
از ماشین پیاده شد وجلو رفت ..ولی نرسیده به فروغ وسنگ قبرها قدم هایش ایستاد ..فروغ از ته دل زار میزد ..
-حلام کن حسین ...وحید جان مامان رو حلال میکنی ..؟بد کردم باهاتون ...اگه اون روز با سرعت نمیرفتم این بلا سرتون نمیومد ..اگه بیشتر مراقب بودم ...اگه بیشتر حواسم رو جمع کرده بودم ...
فروغ بدون اهمیت دادن به اطرافش شیون میکرد ومابین بغض های شکسته اش زار می زد ..
-چرا منو با خودت نبردی حسین ..؟تنهام گذاشتی که پسر حمیرا خانم جلوی زنت رو تو خیابون بگیره وبگه منتظرش میمونه تا بله بگه ..؟همینقدر غیرت داری حسین ..؟حالا من چی کار کنم بدون تو ..بدون وحید ..؟جواش رو چی بدم که برام زندگی نذاشته ..؟
نگاه امیرحسین به سنگ قبر زیر پائیش خیره ماند ..عکس گلی به جای صورت زن کشیده شده ...نگاهش خیره ماند وفکرش پی حرفهای زن سیاهپوش دوید ..
زن خواستگار دارد ...خواستگار پا به جفتی هم دارد که درکوچه هم سد راهش شده ..حالا امیرحسین چه میکرد؟ ..با این زن شکست خورده که حتی به زنده ها هم شبیه نبود؟ ..با پسرحمیرا خانم ،خواستگارش چه میکرد ..؟
romangram.com | @romangram_com