#داغدیدگان_پارت_49
چطور در باران به عشق دخترش به بهشت زهرا امده بود ؟ ...الحق که فروغ هم درخودش همچین علاقه ای را پیدا نمیکرد ..
فروغ حتی یک درصد هم فکر نمیکرد تمام دلیل مرد برای امدن به بهشت زهرا، ان هم دران شرایط اب وهوایی خودش است و....وجودش و....قرانی که به امانت دست امیرحسین مانده بود ..قرانی که با هربار لمس کردنش دل امیرحسین پرضرب تر از قبل می کوبید ..
***
مریم بانودستانش را با استرس روی هم مالید ونگاهی به نگاه منتظر حمیرا انداخت .. نمیدانست از کجا وچگونه سرحرف را بازکند ..
از این طرف حمیرا با چشمهای نگران وکلی امید به لبهای مریم خیره شده بود واز طرف دیگر مریم دوست نداشت این خواستگار پروپاقرص را از دست بدهد ..ازکجا میتوانست همچین خواستگار خوب وهمچین پسر با مرامی را پیدا کند ؟
-پس جواب ما چی شد مریم ؟به خدا ابولفضل روزی نیست که اسم فروغ به دهنش نیاد ..خودش اینجا نیست ولی خداش که اینجاست ... ابولفضلم خیلی خاطر دخترت رو میخواد ..ما هم نمیخوایم که به این زودی بساط عقد وعروسی رو راه بندازیم ..همین که ابولفضل خیالش راحت بشه که فروغ به اسم خودشِ صبر میکنیم تا سال اون خدا بیامرز ..
مریم بازهم دستهایش را به هم مالید ..بیچاره گیره کرده بود بین درودیوار ..وسط دوراهی ..بین حرف ِ یک کلام فروغ وآمد ورفت های حمیرا به اسم پسرش ..
اگر راه داشت دلش میخواست دل هردو طرف را به دست بیاورد ولی به هر طریقی حساب وکتاب میکرد بازهم مجبور بود دل یکی از دو طرف را برنجاند ..
مسلما که ان یک طرف فروغ نبود ..فروغی که تا دم مرگ پیش رفته بود وتازه سرپا شده بود ..پس به اجبار زبان روی لبهای خشکیده اش کشید وبه حرف امد ..
-ببین حمیرا جان ..من از خدامه که ابولفضل دامادم بشه ..اصلا کی بهتر از ابولفضل تو؟ ..حداقل جلوی چشمهای خود من بزرگ شده ..ولی دست من نیست .فروغ ناخوش احوالِ، دل نگرانم که نکنه با این همه غصه بلایی به سرش بیاد ..غذا که نمیخوره صبح تا شب چپیده تو اطاقش یا داره گریه میکنه یا پتوی وحید رو بو میکشه .
یکم مهلت بدید ..اگه دیدم ارومتر شد چشم ..خودم بحث خواستگاری رو پپیش میکشم ..ولی الان ازم جواب نخواید ..چون جواب فروغ منفیِ ..اجازه بده حال وهواش عوض بشه خودم برات پیغام میفرستم ..
romangram.com | @romangram_com