#داغدیدگان_پارت_48


-از کی زیر بارون وایسادی ..؟نمیگی مریض میشی ..؟

امیرحسین بازهم جوابی نداد ...نتیجه ی تمام ان ساعتها انتظار واین خیس شدن احمقانه نیامدن زی سیاهپوش بود وچشم انتظاری امیرحسین تا هفته ی آینده ..

زهرا سادات زود دست به کار شد و ..شعله های شومینه را زیاد کرد

امیرحسین که همانگونه با لباسهای خیس درحمام میچِپد وزهرا سادات شیر گرم را هم اماده میکند ..

اوضاع واحوال امیرحسین که به لطف یک لیوان شیر گرم ویک پتوی مسافرتی کمی رو به راه شد...وقتی که جایش گرم بود و راحت، بازهم به فکر فرو رفت ..بازهم نگران زن شده بود..انگار نگران زن سیاه پوش بودن ،شده است کار هرروز وهرلحظه اش ..

با خودش فکر کرد ..ایا عاشق شده ؟عاشق زن یاسین خوان ..؟یا چشمش به دنبال همسر بیوه ی حسین است ...؟

خودش هم جواب را نمیدانست ..اعتراف میکرد ان شور وهیجانی که در زمان آشنایی با شیوا تجربه کرده بود ندارد ...هرچه بود حس نگرانی بود واحساس مسئولیتی که یک دم هم راحتش نمیگذاشت ..مدام با خودش فکر میکرد کسی مسئولیت زن را به دوشش گذاشته وحالا این اوست که باید مراقب حال زن باشد ..

درست همانند نگرانی هایی که برای مستانه دخترش داشت ..یا محبت های یک برادر ..با خودش اینگونه توجیه میکرد ..وکم کم از شیر داغ مینوشید تا جگرش حال بیاید ورخوت در وجودش لانه کند ..

باران وشر شر بی امانش ادامه داشت ..فکرها وحس های بی سرو ته امیرحسین هم ..معلوم نبود در پس این قطرات وحس های امیرحسین چه اتفاقاتی خوابیده .

اما از طرف دیگر عصر روز سه شنبه همینکه فروغ به کنار سنگ قبرها رسید چشمانش از تعجب گشاد ماند ..پدر مستانه امده بود ان هم دیروز ودر ان شر شر بی امان باران؟! دسته گل های داوودی روی سنگ قبرها که هنوز هم نیمه شاداب بود این را میگفت

ولی اخر چگونه؟ ..فروغ با ان همه عشق وعلاقه جرات پا بیرون گذاشتن نداشته ان وقت مرد امده ..؟حتی از شکلات کوچکی هم که کنار قبر ها بود شوکه شد ..

مرد برای وحید ومستانه شکلات اورده بود؟! ..چه مرد وفاداری ...!چه پدر خوبی ..!


romangram.com | @romangram_com