#داغدیدگان_پارت_41

-زحممتون شد ..ممنون که سنگ قبرها رو شستید ..

امیرحسین فروتنانه چشم به صورت حسین ِ روی سنگ قبر میدوزد ..

-این چه حرفیه ..؟جبران زحمات شما نمیشه ...

زن شروع به فرستادن فاتحه میکند وبعد از ان با حوصله گلهای رز را پرپر میکند وروی صورت های حسین ووحید ومستانه میریزد ..

نگاه کنجکاو امیرحسین روی صورت زن میچرخید ...صورت بی روح زن به قدری رنگ پریده و زرد وزار است که بیشتر از قبل نگرانش میکند ..فکر های منفی در سرش چرخ میخورد ..

نکند زن بیمار شده ؟..نکند بیماریش وخیم باشد؟ ..یا شاید نکند به سراغ مواد رفته که تا این حد صورتش پژمرده است .

امیرحسین قصه ی معتاد شدن خیلی از ادمهای افسرده را شنیده بود که به خاطر فرار از درد وغصه هایشان رو به مواد می اورند ..نگران میشود که نکند زن هم همین راه را در پیش گرفته است ..

امیرحسین زمانی از شر فکرهای منفی در ذهنش خلاص میشود که زن نگاهش را به دور دستها دوخته وحرکتی نمیکند ...

امیرحسین پلک میزند وبازهم به زن نگاه میکند ..رفتار زن برایش عجیب است ..برخلاف دفعات قبل نه درد ودل میکند ونه حتی یک قطره اشک میریزد ..حتی یاسین هم برای رفتگان نمیخواند ..

عجبا ..؟در این دو هفته چه بلایی به سر زن امده ...؟

زن اخر سر نگاه از افق میگیرد وآه میکشد ..آخ که دل امیرحسین را ریش کرده با این آه ها ..چه برسد به حسین ووحید زیر خاک ..

زن شکلات کیت کَت را از جیبش بیرون میاورد وکنار سنگ قبرها میگذارد وچشم میدوزد به عکس وحیدش ...امیرحسین در سکوت تنها حرکات زن را نظاره میکند ...

خیلی دوست دارد بپرسید که چرا هفته ی پیش نیامده ..چه اتفاقی برایش افتاده که با مرده ی درگور هیچ توفیری ندارد ..اصلا اسمش چیست ..اسم زن سیاهپوش را میگویم ..امیرحسین خیلی دوست دارد اسمش را بداند ولی تمام این سوالها در ذهنش است وجرات لب بازکردن وسوال پرسیدن را ندارد ..جذبه ی زن اجازه ی سوال پرسیدن به امیرحسین را نمیدهد .. ..

romangram.com | @romangram_com