#داغدیدگان_پارت_39
حمیرا خانم که سکوت وسر به زیری ابولفضل را دید بازهم جگرش خون شد ..وبا غصه به صورتش تک پسرش دیده دوخت ..
این هم از بخت سیاه پسرش بودکه تا چشم روی هم گذاشته بود خاطر خواه دختر شوهر کرده ی مریم شده بود ودیگر هیچ کاری از دست حمیرا برنمی امد ..جز اینکه سنگین ورنگین درجهت رسیدن ابولفضل به فروغ قدم بردارد ..
بی اختیار وبه حکم مهر مادری روی صندلی کنار ابولفضل نشست ودستش را روی دست های بهم گره کرده ی ابولفضل گذاشت ..
-غصه نخور مادر دوباره میرم ..تو که وضع فروغ رو بهتر از من میدونی ..مریم میگفت حال نداره بیچاره حتی هفته ی پیش هم نتونسته سرخاک بره ..یکم مهلت بده بذار حالش بهتر بشه چشم ..بازهم میرم ..
ابولفضل سنگین آه کشید وزیر لب گفت ..
-شرمنده ی شما هم شدم ..
مهر مادری حمیرا به جوشش افتاد ..درست است که به هیچ عنوان با ازدواج پسرش با دختر بیوه ای مثل فروغ راضی نبود ولی دلش هم نمی امد ابولفضل را مثل دوازده سال گذشته تنها ومجنون ببینید ..ترجیح میداد خودش قدم پیش بگذارد تا سنگ راه رابطه اشان نشود ..
-دشمنت شرمنده مادر .چون عاقلی وبالغ به نظرت احترام میذارم وگرنه الان وتو این شرایط اصلا جای خواستگاری رفتن نیست ...
ابولفضل درچشمهای مادرش خیره میشود ..میداند که تمام دارایی مادرش دردار دنیاست ..ولی چه کند؟ ..خودش هم دیگر نمیداند چه کاری درست است وچه غلط ..
-میترسم مامان دست رو دست بذارم وزن یکی دیگه بشه ..مگه قبلا زن حسین نشد ؟..این دفعه هم یکی بیاد وازم بگیرتش وبازهم دستم خالی بمونه
-فعلا که هیچ خبری نیست ..بی خودی دلت شور نزنه منم سعی خودمو میکنم که بتونی باهاش حرف بزنی ..
ابولفضل بوسه به دست مادر زد وزمزمه کرد ..
-میدونم دلت به این وصلت رضا نیست ولی ازت ممنونم که به نظرم احترام گذاشتی ..ایشالله فروغ که زنم شد میبینی چه فرشته ایه ..
romangram.com | @romangram_com