#داغدیدگان_پارت_21
وحالا ...حالایی که وحیدش نبود ..یاد اوری همین خاطرات بود که هرروز وهرلحظه فروغ را بیشتر از قبل اب میکرد ..حسرت روزهای رفته کم کم داشت مجنونش میکرد ...
امیرحسین هم با علم به اینکه این دوشنبه عید است ومزار رفتگان شلوغ تر از باقی روزها ماشین را پارک کرد ..نمیدانست چرا ولی مدام چشمهایش میگردید به دنبال زن سیاهپوش ..شاید به نوعی نگران زن بود ..
از ماشین پیاده شد ودسته گل ها رو برداشت. دزدگیر را که زد بازهم چشم گرداند ..قطعه ی 214پذیرایی ادمهایی بود که دراین روز ِجشن، به یاد رفتگان قدم رنجه کرده بودن وسری به از دست رفتگان میزدند ..
عرض جوی را پرید ...کسی دور و ور سنگ قبرها نبود ...بازهم چشم گرداند ..ودرنهایت ..ازمیان آدمهایی که با دسته گل وگاهی جعبه ی شیرینی وخرما رد میشدن بالاخره نگاهش به زن افتاد ..
داشت خیرات میکرد ...نگاه امیرحسین با دیدن بسته های شکلات دردست بچه هایی که اطراف زن را گرفته بودن تیره شد ..
بازهم همان حس ناراحتی ودلسوزی وجودش را گرفت ..به ارامی به سمت سنگ قبر مستانه رفت وازکنار زن که حالا با اشک ونیم لبخندی خیرات میکرد گذشت ..
بیچاره زنِ سیاهپوش ... بعد از مرگ عزیزانش عید هم نداشت ..نشست مابین سنگ قبرها وهمانگونه که نگاهش به زن بود فاتحه خواند ..
فروغ که تمام بسته ی شکلاتها رو خیرات کرد واندکی سرش خلوت..تازه متوجه ی مردی که کنار سنگ قبرها زانو زده بود شد ..
امیرحسین با دیدن نگاه زن به سرعت سرچرخاند ..نمیخواست اشنایی بدهد ...فروغ به سمت مرد رفت وکنارسنگ قبر وحید وحسین نشست ..
با حوصله از جیش دستمالی دراورد وگوشه ی قبر وحید انداخت ..شکلات وشیرینی هایی که دردست داشت را تک به تک بالای قبر گذاشت ودرنهایت سهم مستانه را هم گوشه ی سنگ قبرش گذاشت ...
فروغ که از کارش فارغ شد دوباره نگاهش را به مرد دوخت ..ته چهره ی مرد ومستانه یِ درعکس ثابت میکرد که هم خون هستند واشنا ...
-خدا بیامرزتش ..
امیرحسین برای اولین بار چشم درچشم زن شد ..چشمهای سرخ وپف دار زن مثال تابلوی مرگ ونیستی دل امیرحسین را به درد اورد ..
romangram.com | @romangram_com