#داغدیدگان_پارت_16
-حالا که فکرش رو میکنم نیمفهمم چرا دو دستی بهش چسبیده بودم وبا اینکه طلاق میخواست طلاقش نمیدادم ...انگار باید حتما مستانه ام اینجا پیش شماها میخوابید ..تا بفهمم این زن ...زن زندگی نیست ..شاید اگه زودتر طلاقش داده بودم الان مستانه ام کنارم بود
اهی کشید وبه چهره ی مستانه اش چشم دوخت واینبار خطاب به مستانه اش ادامه داد ..
-ببین مامانِ وحید چی برات اورده ..؟تو که عاشق پاستیل بودی ...پاشو بابا جان ..پاشو بخور
چشمهای امیرحسین ناغافل به سوزش افتاد ..
-دلم هواتو کرده دخترم ..پس کی درد دوریت فراموشم میشه ..؟
امیرحسین چشمهایش را با سرانگشت مالید واندک قطره های کنج چشمش را پاک کرد..
مرد است دیگر ..این نم اشک تمام حجم غم واندوهش را نشان میدهد . مثل تمام مردهای دیگر که دردهایشان را در دل میریزند وهمین چند نم اشک تنها نشانی است که گوشه ی چشمانشان پنهان میشود ..
نگاهی به اطراف انداخت قطعه های دیگر شاید تک وتوکی بازمانده داشته باشد ولی قطعه ی 214بدجوری خلوت وسوت وکور است ..
دل امیرحسین برای ساکنین قطعه ی 214 می گیرد انگار همه ی دنیا فراموششان کرده اند ..صدای هوهوی باد که پیچید .. صدای یاسین خواندن زن هم درگوشش طنین انداز شد ..
بی اراده موبایلش را در اورد واپلیکیشن قران را باز کرد...قران خواندن با این برنامه ها شاید به پای لمس قران وخواندن تک به تک کلمات قران نمیرسد ولی هرچه باشد کلام خداست وارام بخش جان ..
یاسین را اورد وشروع به خواندن کرد به نیت تمامی اهالی قطعه ی214 ... شاید هم به نیت ارامش دل خودش وهمسر حسین که اینقدر بیتابی نکند ودل بکند از این قرارهای روز دوشنبه که کم کم امیرحسین را هم پابند خودش کرده ..
romangram.com | @romangram_com