#داغدیدگان_پارت_14


با کف دست عکسها را با عشق دست کشید ودرد دل هایش را ادامه داد ..انگار که حرفهایش تمامی نداشت ..ناسلامتی حرفهای یک هفته اش را باخود به دوش میکشید وتنها جایی که میتوانست حرف بزند همین جا بود ..

دراخر وقتی خوب سبک شد ..سبک که نه ..سنگین تر از قبل شد ..قران جیبی اش را دراورد ویاسین خواندن را سر داد ..

از طرف دیگه امیرحسین که اینبار دو ساعت زودتر از غروب افتاب خودش را به بهشت زهرا رسانده از ماشین پیاده شد وچشم گرداند به دنبال سنگ قبرها ..

واز همانجا زن را تشخیص داد ..گویی همان زن سیاهپوشیست که بار قبل دیده ..همانی که درد ومصیبت از چشمانش میریخت ...

عرض جوی را پرید وبا قدم های بلند به سمت زن رفت ..تصمیمش را گرفته تا شخصا از زن تشکر کند که به جای مادرِ نامادرِ مستانه اش سنگ قبرش را شسته وبه عشق کودکانه اش تنقلات گذاشته ..

ولی چند قبر مانده به زن ..قدمهایش سست شد ..زن داشت یاسین میخواند ...با حوصله وزیبا آیات را میکشید ودل هر بنی بشری را با خواندنش کباب میکرد ...

بی اراده صبر کرد وایستاد ..دوست نداشت مابین آیات قران بپرد وباب اشنایی بازکند ..

حالا که کسی پیدا شده وخالصانه وبه این شیوایی قران میخواند وکرور کرور ثواب اخرت را برای رفتگانِ زیر خاک میفرستد بی انصافیست که مانع خیر شود ..

همانجا کنار قبرِ پیرمردِ هشتاد ساله زانو زد وبه یاسین خواندن زن گوش داد ..نفهمید چقدر گذشت که زن یاسینش را خواند وروی دانه به دانه ی عکسها رو بوسید ..حتی روی عکس مستانه را هم بوسه زد ..

عجبا!! ..این دیگرچه مادریست؟! ..دلسوز همه ی بچه هاست ..!

زیر لب زمزمه میکرد واشک میریخت..انگار کوله بار این زن پراز غم است ..

درنهایت زن دل کند از سنگ قبرها ورفتگانِ زیر خاک ..


romangram.com | @romangram_com