#چشمان_سرد_پارت_97


نفسش روباحرص بیرون دادوگفت

-منم بیشترنگران خودشم

-میدونم

بعدهم لبخندی بهش زدم که بالبخندبهم جواب دادهمون لحظه صدای پرانرژی آرادتوی دستگاه پیچید

-سلام برسرهنگای مملکت.خوبین؟دماغتون چاق چاقه؟میگم تاحالاحال چندنفروتاامروزگرفتین.

من-سلام برسرگردامینی.شماخوبین؟خوش میگذره؟چراحال بگیریم؟چکارشون داریم؟

-سرهنگ خرفرض کردین؟من که اخلاق گندشمادوتارومیدونم.الان ازاسترس مطمئناهیچ کس جرات نمیکنه نزدیکتون بیاد

من- استرس که داشتیم اماخوب نمیشدبروزداد

-خداروشکرکه نمتونستین بروزبدین وگرنه الان آدم سالم اونجانداشتیم همه شل وپل بودن

لبخندی زدم .حق داشت هم من ودیده بودهم برادرش روواقعاتوعصبانیت غیرقابل تحمل بودیم وآستانه تحمل خودمون هم پایین میومد

همین طورکه به حرفاش فکرمیکردم آریاگفت

-ارادحالت خوبه؟سالمی؟اذیت نمیشی؟

آراد-وای خدا!من چقدرطرفداردارم!نه عشقم خوبم!اینجابسیاربسیارآقایو

...

آریا





ازاون روزکه طنین بااون برخوردتندش جلوی هرشوخی روکه میشدگرفت دیگه هیچ کس جرات نمیکردحرفی بزنه چون طنین باهمون اخم روی صورتش برگشت توی سالن وکلایه جورحکومت نظامی توی جومحل کارمون ایجادکرد

حتی دیگه آرادهم توی تماساش شوخی نمیکردوبدون هیچ حرف اضافه ای اطلاعاتش رومیداد

جوبدی بود.بااینکه خودم آدم شوخی نبودم امااینجوری هم خسته وکسل میشدم

داشتم یاسرگردنعمتی اطلاعاتی روکه بدست آورده بود بررسی میکردیم که طنین واردشد.رفته بودپیش حنا!تواینجورمواقع هیچ کس جرات نمیکردکه بهش نزدیک بشه

کیفش روروی مبل انداخت وبی توجه به لباساش نشست.

فکرمیکردم که بره وخودش روازاون سروقیافه راحت کنه امابی توجه به چهره متعجب چه هانشست وسرش روگذاشت روی پشتی مبل وچشماش روبست

بعدهم انگارمتوجه سکوت غیرعادی سالن شده بودچشماش روبازکرد

-چیه؟چرامنونگاه میکنین؟برین به کاراتون برسین

بعدهم همچین به همه چشم قره رفت که باعث شدهمه رسماخفه خون بگیرن

من هم چرخیدم طرف سرگردنعمتی که دیدم باحالت عجیبی داره به طنین نگاه میکنه انگاریه ترس توی چهره اشه.فوراچرخیدم طرف طنین که دیدم اون هم داره بااخمی صدبرابرغلیظ تربهش نگاه میکنه

برای لحظه ای موقیت موجودکلافه ام کرددرک نگاه هابرام سخت بودواسه همین نعمتی روصدازدم

-سرگردنعمتی؟حواستون بامنه؟


romangram.com | @romangram_com