#چشمان_سرد_پارت_96



آرادبرام پیام فرستاده بودکه تونسته جاش روتثبیت کنه.بایدواردمرحله بعدی میشدیم وزودترباشناختن جاسوسمون طنین رومیفرستادیم توی گروه تاهمراه بقیه دخترابره دبی.تواین مدت هم که آراددنبال کاراش بودطنین هم حناروقانع کرده بودکه یه دخترجلف روپیداکرده که بفرسته اونورآب چون طنین ازطریق تلفن باهاش درارتباط بودوهرازگاهی هم بهش توی اون کافیشاپ سرمیزدکه البته بعدش هم باهاش داستان داشتیم چون حسابی اعصابش بهم میریخت که مجبوربودمثل یه دختربدرفتارکنه درواقع یه دختربارفتاری برعکس رفتارخودش کاملاخودش رونقض میکرد

فقط میتونم بگم خدابهش رحم کنه چون وقتی بره دبی بایداین کاراروتوی یه مدت طولانی انجام بده تابتونه بقیه شرکاوخریدارای احسنی رومشخص کنه

تاپیام رودریافت کردم به سمت طنین رفتم که بااخم پشت سیستمش نشسته بود

من-سرهنگ!

باصدای من به طرفم برگشت وبدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم گفت

-سرهنگ!بازم یه سری ازاطلاعاتمون لورفته!بایدهرچه زودترجاسوس روپیداکنیم اینجوری نمیتونیم پیش بریم توی دردسرمیوفتیم

-مگه چی شده؟

-یه سری ازتصاویری که ماازخونه احسنی گرفتیم به یه آدرس ناشناس فرستاده شده

-کدوم تصاویر؟

-قسمتایی که قراربودتک تیراندازام*س*تقربشن.اینجوری اوناروهدف قرارمیدن وماتک تیراندازامون روازدست میدیم شانس آوردیم که زودمتوجه شدم نگرانی ازسروصورتش میبارید.بهش حق میدادم بالاخره اون یه دختربودکه بایدمیرفت وسطاون همه قاچاقچی.خودم هم که بهش فکرمیکردم عصبی میشدم

-نگران نباش براش راهی پیدامیکنیم.الان دیگه آرادهم اونجاجاافتاده مطمئن باش که اون جاسوس روپیدامیکنیم.

-امیدوارم!امابازم نگرانم

-نگرانیت طبیعیه.میدونم برات سخته که بری بین اون همه قاچاقچی

لبخندی زدوچرخیدطرف من

-نه سرهنگ!اشتباه نکنین.من برای خودم نگرانم امابیشترنگران ماموریت وبچه هاهستم نمیخوام اشتباهی بشه که باعث جون همکارامون بشه.خودم خیلی اهمیت ندارم

ازحرفش یه کم جاخوردم امافقط به سرتکون دادنی اکتفاکردم

برام این طرزتفکرعجیب بود.بیشترازحرفش تعجب کردم که گفت خودم چندان اهمیتی ندارم .درواقع تعجب که نه بیشترعصبانی شدم وواقعاهم نمیدونم چراعصبانی شدم امابرای اینکه ححرف بدی نزنم سکوت کردم

اون هم چرخیدطرف سیستمش ودوباره مشغول شد

....

طنین

متوجه دستگاه شدم که داشت چراغش علامت میداد.برگشتم ودستگاه روبرداشتم به سمت اتاق آریارفتم وبعدهم باتماسی باگوشیش اونوبه اتاق کشوندم گرچه میدونستم واسه وجه هیچکدوممون خوب نیست اماماموریتم اهمیت بیشتری داشت

منتظرچشم دوخته بودبه دستگاه قراربودهرموقع که آرادخبری داره اول بایه تماس بهمون علامت بده بعدهم بعدازپنج دقیقه تماس روبرقرارکنه

روی تخت نشسته بودم که آریاواردشد

-آرادتماس گرفت؟

سری تکون دادم که اومدوکنارم روی تخت نشست وزل زدبه دستگاه.معلوم بوداونم مثل من استرس داره

کلافه دستی به صورتش کشیدوگفت

-اه!چراتماس نمیگیره

ناخودآگاه دستم روروی دستش گذاشتم که باعث شدشوکه نگام کنه امامن که فهمیدم چکارکردم برای اینکه بیشترضایع نکنم لبخندی زدم وگفتم

-نگران نباش!الان زنگ میزنه

romangram.com | @romangram_com