#چشمان_سرد_پارت_95
-چرازحمت کشیدین؟
-نه بابا!چکارکردم مگه؟همون قهوه توی لیوانتون رودوباره گرم کردم
بااین حرف من اخمی کردوباحالتی چندش به لیوان نگاه کرد
خنده ای کردم وگفتم
-شوخی کردم سرهنگ!همچین دارین بهش نگاه میکنین انگارمیخوام بهتون زهربدم وشمامجبورین اونوبخورین
اون هم خندیدوگفت
-آخه ازهیچی بیشترازقهوه مونده بدم نمیاد
-برای همین هم همراش براتون شکلات آوردم
-چی؟چرا؟
-که باقهوه مونده بخورین
اینباراون خنده ای کردوگفت
-سرهنگ میزارین قهوه ام روبخورم یامیخواین دوباره درست کنین؟
ابروهام روتوهم کشیدم وگفتم
-خبال کردین!محاله بازم براتون قهوه درست کنم.پیش خودتون چی فکرکردین مگه من ابدارچی ام؟
اون هم یه کم سرش رواینوراونورکردوبایه حالت متفکرگفت
-بهتون که میاد.میتونین ازاین کارانصراف بدین وبشین آبدارچی.به هرحال من هنوزسرحرفم هستم که کارای نظامی به دردخانومانمیخوره!
نه خیر!من به این رودادم پرروشده.
-اگه به من آبدارچی میادبه شماهم واکس کشیدن خیلی میاد!مخصوصابه چوست صورتتون که انگاریه دورخودتون روهم واکس کشیدین!
بااین حرف من همچین حرصش دراومدکه نتونست حرفی بزنه
منم چرخیدم وازاونجادورشدم
هه هه!کیف کردم !صورتتون روواکس کشیدین!ولی خدایی رنگ پوستش یه رنگ گندمی قشنگ بودکه خیلی به چشای قهوه ایش میومدوبااون موهای تیره خیلی خوش قیافه میشد
اماخوب چه میشه کردنمیتونستم حرصم روخالی نکنم وبیخیال بشم
...
آریا
romangram.com | @romangram_com