#چشمان_سرد_پارت_93
احساس کردم که بایدحرفی بزنم واسه همین گفتم
-راستش درموردفکربقیه چیزی نمیتونم بگم اماباورکن نظرمن درموردتوهیچ تغییری نکرده
سرش روبلندکردوبهم لبخندی زدکه باعث شدشیطنتم تحریک بشه
-توبرای من هنوزهمون مارپل دماغووفضول ازخودراضی هستی!
بعدهم ابرویی بالاانداختم که اول اونوتوشوک بردوبعدباصدای بلندی دادزد
-آریا
باشنیدن اسمم اززبون طنین لبخندی زدم که اون هم متوجه شدچی گفته
وفوری سرش روانداخت پایین وباصدای پایینی گفت
-ممنونم!هیچ کس تاحالابه حرفام اینقدرآروم وبدون جبهه گیری گوش نکرده بودالان خیلی آرومم!تودوست خوبی هستی.
بلافاصله ازجاش بلندشدوبه طرف دررفت.من هم باهمون لبخندم داشتم بهش نگاه میکردم که برگشت وباهمون جدیت همیشگیش گفت
-یعنی بشنوم کس دیگه ای ازاین ماجراهاخبرداره خونت حلاله!
باهمون حالتی که جدیتش باعث شده بودخنده روی لبم خشک بشه گفتم
-باشه
که صدای خنده اش بلندشد
-دم خودم گرم!ببین چطوری بایه حرف سرهنگ مملکت روسوسک کردم
من هم که ازشوک حرفش بیرون اومده بودم به سمتش حمله کردم که فوراازاتاق خارج شدورفت پایین
منم پشت سرش رفتم پایین که دیدم دستش روزده به کمرش ووایساده وسط سالن وبه هرکدو ازبچه هاکه روی مبلای سالن ولوشده بودن نگاه میکنه.سری تکون دادوگفت
-بیا!وقتی رهبر گروه سرهنگ امینی باشه چه توقعی ازبقیه!
هرموقع دیگه بودباهاش بحث میکردم امااون زمان چون هنوزحالش کاملاخوب نبودبیخیال شدم وفقط گفتم
-شنیدم چی گفتین؟
-گفتم که بشنوین
بعدهم به من چشمکی زدوآروم گفت
-میرم حال گیری!داشته باش منو!
رفت طرف بچه هاوهمچین دادزدشمادارین چکارمیکنین که همه ازجاشون پریدن.یعنی اگه شلوارشون روخراب نکرده باشن هنرکردن.
بچه هاهم بلافاصله بلندشدن رفتن.فکرکنم هنوزمیترسیدن که طنین عصبی باشه واسه همین بدون بحث رفتن سراغ کاراشون
من هم داشتم همینطورباخنده ای که سعی داشتم کنترلش کنم بهشون نگاه میکردم که طنین برگشت وهمچین به من چشم قره رفت که فکرکنم ایندفعه دیگه خودم شلوارم روبه گندکشیدم
بلافاصله هم ازکنارم ردشدورفت توآشپزخونه
عجب آدمیه ها!نه خیربه این خوبی نیومده!دختره پررو!مارپل زبون دراز!
اه من چرادارم مثل این پیرزن غرغروها نق میزنم
romangram.com | @romangram_com