#چشمان_سرد_پارت_92

-میدونم که داری ازدواج میکنی وهمین طورشوهرت رومیشناسم.اسمش مهدیه!اگه واقعابه زندگیت علاقه داری ونمیخوای یه عمربایه نامردزندگی کنی بیابه این آدرس....

-چی میگی؟

-باورکن دروغی درکارنیست.من قصدکلک زدن ندارم.درضمن فکرنمیکنم اونجااومدن به ضررت تموم بشه.میتونی کسی روهم همراه خودت بیاری که فکرنکنی فصدکلک زدن دارم

-من؟چراآخه؟

-آدرس اینه.خیابان...کوچه...پلاک...

بعدهم قطع کردهرچی هم دیگه به اون شماره زنگ زدم خاموش بود

کاملاترسیده بودم اماکنجکاویم نمیزاشت که نرم برای همین بامریم دوست دوران دبیرستانم رفتم به اون آدرس که رسیدم یه خونه ویلایی خیلی بزرگ بوددرکه زدیم بدون هیچ سوالی درروبرامون بازکردن.

ظنین دیگه گریه نمیکردانگاربرگشته بودبه همون زمان به دیوارزل زده بودوتعریف میکرد

-داخل خونه به شدت مرموزبودچون خیلی ساکت بود.برای همین هم هردوتامون اسپری فلفل دست گرفتیم وجلورفتیم

پوزخندصداداری زدوگفت

-الان محاله ازاون کارای بچگانه بکنم.آخه اسپری فلفل هم شدوسیله دفاعی؟/

نفس عمیقی کشیدوادامه داد

-رفتیم داخل ساختمون سفیدرنگی که وسط حیاط خونه بود.داخل ساختمون واقعاجالب بودخیلی شیک والبته پرازوسایل عتیقه.خونه خیلی هم اتاق داشت وازهراتاق هم صداهای عجیب غریبی میومد

آب دهنش روقورت داد.سرش روپایین گرفت.صداش هم ارومترشده بود

-درهراتاقی روکه بازمیکردیم بایه صحنه وحشتناک روبه رومیشدیم وباجیغ دررومیبستیم یادمه دراتاق چهارم روبازکردیم که چیزی روکه نبایدمیدیدم دیدم

بغض کردوادامه داد

-مهدی بود.داشت باهمون هم کلاسیم که منومنع کرده بودازازدواج بااون....!هنوزهم شرمم میشه!کاملاشوکه شده بودمامااون ک*ث*ا*ف*ت باخنده به من نگاه کردوصدام زد.انگارم*س*ت بودمریم بیچاره هم هرکاری میکردنمی تونست منوازاونجادورکنه.من فقط شوکه به روبه روم نگاه میکردم جلواومدوخواست که منو...

باخشم دندوناش روروی هم فشاردادوگفت

-منوبب*و*سه!

بااین حرفش من دوباره دستام رومشت کردم ودندونام روچنان روی هم فشاردادم که صداش روخودم هم میشنیدم

-من هم یه سیلی بهش زدم که سکندری خوردوافتادروی زمین.بااین کارمن عصبانی شدوشروع کردبه فحش دادن.من هم حتی نمیتونستم گریه کنم فقط به آینده زندگیم زل زده بودم وخاک کردن آرزوهام رومیدیدم.همه اینایه طرف حرف آخرش یه طرف.اون باظالمی تمام گفت که منونمیخواسته وعاشق خواهرهفده ساله ام بوده وفقط برای نزدیک شدن به اون بامن ازدواج کرده چون به راحتی نمیتونسته اونوبدست بیاره./َ

بااین حرف هق هقش بلندترازقبل شد.بعدهم سرش روبلندکردوباچشمای اشکیش زل زدتوچشمای من وگفت

-باورت میشه؟یعنی من اونقدربدبودم؟توهم فکرمیکنی من بدم؟

طاقت دیدن اشکاش رونداشتم طاقت دیدن اینکه طنین اون شخصیت محکم اشک بریزه رونداشتم برای همین دستام روجلوبردم واشکاش روپاک کردم وبالبخندگفتم

-توخیلی خوبی!بهترازتو،قوی ترازتو وبااحساس ترازتوندیدم.تونبایدبه خاطرکاری که اون عوضی کردهودت روعذاب بدی.مطمئن باش که من هیچ فکربدی درموردتوندارم بلکه واقعاشخصیت تورو دوست دارم

بااین حرف من لبخندکم رنگی زدوگفت

-واقعاممنونم تواولین کسی هستی که ازمن دفاع میکنی.اصلایادم نمیادکه چطوری ازاونجابیرون اومدم فقط یادمه که توخیابون بیهوش شدم وقتی هم به هوش اومدم یه هفته گذشته بود.امادردسرش بعدشروع شدباوجوداینه بعدازدوماده روان درمانی وقرص وداروبه سکوتم پایان دادم وهمه چیزروتعریف کردم باورت نمیشه اگه بگم همه منومقصرمیدونستن که درموردنامزدم کوتاهی کردم وبایدخودم رومقصرهمه چیزبدونم.آره من خودم رومقصرمیدونستم امادرموردقبول مهدی برای ازدواج نه برای خ*ی*ا*ن*تی که اون درقبال من کرده بود.برای همین وقتی این همه دورنگی وبیعدالتی رودیدم انتقالیم ازتهران به شیراز روپس گرفتم وبرگشتم شیرازودرمقابل اصراراطرافیان مخصوصا مادرم برای بخشیدن اون ک*ث*ا*ف*ت گفتم نه ووقتی باسیلی مادرم مواجه شدم سرش دادزدم وگفتم که دیگه نمیزارم توزندگیم دخالت کنی.ودرمقابل بهت اون ازفریادمن،کسی که همیشه آروم بود.رفتم.اومدتهران وتایکسال برنگشتم.زندگیم تباه شده بود.مثل یه مرده متحرک شده بودم اماازهمون زمان تصمیم گرفتم که هم برای سرگرمی خودم هم برای دفاع ازخودم والبته خالی کردن حرصم سروسایل ورزشی هنرای رزمی یادبگیرم وباکمک پدریکی ازدوستام واردنیروی انتظامی شدم والبته باداشتن مدرک آی تی واردوزارت اطلاعات شدم.

بعدازاین حرف نفسی کشیدوساکت شد.





romangram.com | @romangram_com