#چشمان_سرد_پارت_89


....

آریا

باورم نمیشد!صدای طنین ازطبقه بالامیومدکه فریادمیزدازهمه مردامتنفرم

خدای من!باورم نمیشدکه شخصیت آرومی مثل طنین اینطوری فریادبکشه وحالش زاربشه.کاملاشوکه بودم هم ازاینکه اون قبلاازدواج کرده بودالبته حدس میزدم چون اوناکاملابهش اشاره نکردنهم ازطرزرفتارطنین!

برگشتم به آرادنگاه کردم تابانگاهم اونومواخذه کنم که چرااین حرف روزده که اون بهم اشاره کردکه خودش گفته ازاین قضیه استفاده کنم

همه بچه هاشوکه بودن بهتردیدم که کارروتموم کنم برای همین باوجودهنوزتوشوک بودنم به سمت آرادرفتم ونشوندمش روی صندلی که همین طورکه نزدیکم بودسرش روجلوآوردوگفت

-به خداخودش گفت!فکرنمیکردم اینقدراذیت بشه وگرنه قبول نمیکردم

سری تکون دادم واونوروی صندلی نشوندم

آراد-چیه سرهنگ؟توهم میخوای که بسوزونمت؟

-خفه شوآراد!به اندازه کافی گندزدی به همه چیز

-آخی!ترسیدی نه؟

مشتی زدم توی شکمش که خفه شد

-فکرکردم که آدمی تاباهات حرف بزنم وبرگردی!اماحقته که بفرستمت ستاد!

بعدهم روکردم به حمیدی وگفتم

-سروان حمیدی ببرینش ستاد

احترام گذاشت وگفت

-بله فربان!

ارادروکه بردن همه جاساکت شد!انگارهنوزتوشوک بودن!طنین هنوزپایین نیومده بودنمیدونم چرااحساس کردم بایدبرم پیشش برای همین رفتم بالا!

دراتاقش روبازکردم گلدون شکسته بودوکل ملافه های روتختش به این طرف واون طرف پرت شده بود

اطراف اتاق روکه نگاه انداختم ندیدمش برای همین رفتم داخل که دیدم روزمین گوشه تخت نشسته وموهاش روریخته توی صورتش!رفتم جلوترکه اون هم متوجه من شد!

تابرگشت طرف من.ازشدت سرمای چشماش یخ زدم.هیچ وقت اینقدرسردنبودبرای لحظه حس کردم توی قطب ایستادم وکل اتاق سردشده!

-اینجاچی میخوای؟

صداش اونقدرسردبودکه ناخواسته سکوت کردم

-توهم اومدی منومسخره کنی؟

موهاش روپس زدوبلندشدوروبه روم ایستاد

چشاش ازعصبانیت قرمزشده بود.صورتش عرق کرده بودوباخشم حرف میزداماچشاش سردبود.میخواستم حرف بزنم امانمیتونستم انگارحرف زدن یادم رفته بود

-توهم بگو.برام عادت شده.همه گفتن توهم بگو.

همین طورکه رف میزدصداش بلندمیشد

-بگو-بگومن پس زده شدم.بگولعنتی!وقتی خانواده ام گفتن چه فرقی میکنه اگه بقیه هم بگن؟ها؟توهم بگو.


romangram.com | @romangram_com