#چشمان_سرد_پارت_81


-من غلط بکنم سرهنگ جامعه روبیرون بکنم!

بعدهم شونه ای بالاانداخت وگفت

-اصلانمیدونم!این نظرخودتونه!نمیدونم شایددرست باشه

نه دیگه داره پررومیشه.چشام روریزکردم وگفتم

-سرهنگ مطمئن باشین بی حساب میشیم!

بعدهم برگشتم وتندی رفتم بیرون که صدای خنده اش بلندشد

ازاین که خندیدخوشحال شدم.خیلی خوب شدکه آروم میبینمش!درموردآرادخیلی عصبی بود!

عصری واقعاترسیده بودم بلایی سرش بیادومن ازکارخودم پشیمون بشم

...

آریا

عجبا!واقعاتوی کاراین دختر مونده بودم.به خوبی همه ماروفریب داده بود!الحق که بازیگرخوبیه!حتی موقعی که زدمش هم بازداشت به بازیش ادامه میداد

وای وای گفتم زدمش!بیچاره تموم گردنش کبودشده بود

امشب که به جای روسری هایی که باحالت جالبی دورسرش میپیچیدکلاه پوشیده بودگردنش رودیدم که جای تموم انگشتام روی گردنش دراومده بودمشخص بودکه خیلی فشارآورده بودم.اون هم که اصلابه روی خودش نیاورد

بعدازسرکش نگهبانابرگشتم تواتاقم پیراهنم رودرآوردم تاکمی استراحت کنم!خیلی خوشحال شدم که تمام ماجرای امشب دروغ بود!هنوزم که یادم میاددلم میخوادشکم این دختره ناکس روسفره کنم که باعث شداینجوری حرص بخورم

همین طورکه توی فکربودم روی تخت درازکشیدم که یه دفعه دربازشد

-سرهنگ

ازترس پریدم وروی تخت نشستم که دیدم بله !خانم بازبرگشته!حالاهم همچین زل زده به من ودهنش بازمونده که من موندم چی دیده که اینجوری میکنه

-سرهنگ رستگار!چی شده؟چراحرف نمیزنین؟سرهنگ؟

نه خیرهنوزماته!شده مجسمه!

این دفعه بلندصداش زدم که به خودش اومد

-سرهنگ

سرش روانداخت پایین وگفت

-ببخشیداول میشه پیراهنتون روبپوشید

وای پسر!تازه فهمیدم این چرااینجوری زل زده!منم مثل مشنگا نشستم جلوش وفک میزنم نگودختره منواینجوری دیده هنگ کرده!

نگاهی به خودم کردم ونگاهی به اون که هنوزسرش پایین بود

باری لحظه ای دلم خواست که اذیتش کنم وپیراهنم رونپوشم

-مگه مشکلش چیه؟

اون هم بامن من گفت

-مشکل.؟مشکل؟اه!بپوشیددیگه!


romangram.com | @romangram_com