#چشمان_سرد_پارت_82
-نچ!
-سرهنگ!
-خوب گرممه!
-ای بابا!اصلامشکلش منم!
-چرا؟
آخی دختربیچاره!به خودم نگاه کردم!نه خداوکیلی!هیکلیم واسه خودم!خوشم اومد!وای وای اگه سرهنگ رستگارروتغییرمیده بقیه روچه میکنه!
بهش نگاهیی کردم که اون هم پوفی کشیدوگفت
-به درک!
بعدهم اومدتوودقیقاکنارم نشست!درحالی که بازجدی شده بودوچشماش شده بوددوتاتیله سرد!
نه انگارخیلی هم مالی نیستیم!
بااین که دیدیم براش فرقی نداره امابازم پیراهنم رونپوشیدم !کرم بوددیگه بایدمیریختم
-بفرماییدسرهنگ!چی میخواستین بگین؟
یه دفعه انگاریادش اومدکه چی میخواسته بگه پریدوگفت
-سرهنگ!سرگردتماس گرفت!
بعدهم نگاهی به ساعتش کردوگفت
-قرارشدچنددقیقه دیگه دوباره تماس بگیره تاشماهم باشین!
فورابلندشدم .پیراهنم روبرداشتم تابپوشم درهمون حال گفتم
-جدی؟پس چرامعطلین؟بریم.
امااون ازجاش تکون نخوردوگفت
-واقعاکه!معذرت میخوام سرهنگ اماخیلی پررویید!من معطل میکنم یاشماکه بازیتون گرفته!درضمن نمیخوادبرین بیرون!همین جابهتره
بعدهم یه دستگاه کوچیک ازجیبش درآوردوگذاشت روی تخت ومنتظرموند
من هم دوباره نشستم روی تخت
اززمانی که قرابودآرادتماس بگیره گذشته بوداون هنوزتماس نگرفته بود!به طنین نگاه کردم که داشت توی اتاق قدم میزد!یه لباس ست سوییشرت وشلوارصورتی بایه هدبندصورتی پوشیده بود!کلاه سویشرت روهم سرش کرده بود!معلوم بوده که خیلی عجله داشته چوت تابه حال اینجوری ندیده بودمش!معمولاتونیک های آزادتاروی زانو باشلواروروسری میپوشید!تمام رنگایی هم که توتنش دیده بودم مشکی بودوسرمه ای وخاکستری!گرچه خیلی بهش میومداماتواین لباس رنگ صورتی جذاب ترشده بود!گرچه قیافه وتیپش خیلی بچگانه شده بوداماچهره اش کاملاجدی بود
کلادنیای تناقضات بود!
برام شناختن چنین دختری جالب بود!دختری بادنیایی ازتناقضات وغیرقابل پیش بینی!
همین طورکه منتظربودیم یه دفعه چراغ دستگاه روشن شدوبوق زدکه باعث شداون به طرف دستگاه بدوئه!
بااین حرکتش کلاه سویشرت ازسرش افتادو...
وای خدای من!
خرمن مشکی موهاش ریخت بیرون!کاملاهنگ کردم!فکرش روهم نمیکردم که دیگه دختری پیدابشه که موهایی به این بلندی داشته باشه چه برسه به اینکه اون دخترسرهنگ رستگارباشه!
باهربدبختی بودحواسم رودادم به دستگاه!امامگه رنگ مشکی موهاش میذاشت
romangram.com | @romangram_com