#چشمان_سرد_پارت_72
که مهمونش هم گفت
-نیکی وپرسش
بعدهم دوتاشون باهم خندیدن
ک*ث*ا*ف*ت!مگه اینکه بمیرم بذارم دستت بهم بخوره!عوضی
دوباره بحثاشون ازسرگرفته شدومن هم مثل یه دخترخوب ضبط کردم همه رو!
...
آریا
باعصبانیت سوارماشین شدم!امشب به اندازه کافی کشید بودم
به خانم مارپل نگاه کردم که معلوم بوداون یه لیوان کارخودش روکرده چون خواب بود!
چرخیدم طرف آرادتاباهاش صحبت کنم
-آراد.میخوام باهات صحبت کنم
-چی شده ؟
-ببین ازت خواهش دارم تاآخرماموریت این مسخره بازیات روبزاری کنار
آرادکه ازاین بحثی که پیش کشیده بودم تعجب کرده بودبهم نگاه کردوهیچی نگفت
خودم هم میدونستم بحث احمقانه ای پیش کشیدم اینوپیش کشیده بودم درواقع میخواستم ذهنم روخالی کنم ازاتفاقای اونجا
-ببین ماموریت داره حساس میشه ازاین به بعد بایدحواسمون روبیشترجمع کنیم
آراداخمی کردوگفت
-درسته میدونم!خودم هم متوجه حساسیت ماموریت شده بودم!
-پس بااین حساب
حرفم روقطع کردوگفت
-داداش جونم فکرکنم پلیس بازی شروع شد
لبخندی بهش زدم میدونستم آرادهرموقع این حرف رومیزنه یعنی دوباره میره توجلدجدی بودنش!
دوباره به جلوم نگاه کردم!کارمون داشت سخت میشد
ازلحن امشب طنین هم امشب فهمیدم که فهمیده کارداره سخت میشه!
به هردوشون نگاه کردم آرادهم چشماش روبسته بودانگارخیلی امشب خسته شده بود
-بچه هارسیدیم
تااین روگفتم طنین چشماش روبازکردوتشکرکرد
موقعی که میخواست پیاده بشه روکردبه من وگفت
romangram.com | @romangram_com