#چشمان_سرد_پارت_70

دوباره برگشتم طرف جایی که این دختره احمق رفته بودالان کاملاکناراحسنی نشسته بودوبالوندی میخندیدکه یه دفعه احسنی برگشت وبایه نگاه طولانی بهش یه چیزی گفت که طنین خندیداماازخنده اش کاملاعصبانیت میریخت

چون خنده اش حرصی بود

بادیدن این حالتش نگرانش شدم!معلوم نیست ک*ث*ا*ف*ت چه حرفی بهش زده داشت خونم به جوش میومد

دستم رومشت کردم واومدم بلندشم که آراددستم روگرفت وگفت

-تلاشش روخراب نکن!

من که عصبی شده بودم مشتم روتوی میزخالی کردم

بااین حرکت من آرادباتعجب برگشت بهم نگاه کرد

-چته مرد؟توکه اینجوری نبودی؟

بعدهم مشکوک بهم نگاه کردوگفت

-نکنه؟

فهمیدم چی میخوادبگه برای خودم هم جای تعجب داشت

-نه بابا!فقط امشب خیلی عصبی ام!

آرادکه وضعیتم رودیدچیزی نگفت وفقط مشکوک نگام کرد

...

طنین





پسره احمق!یعنی دلم میخوادحالش روبگیرم کمرم داره میشکنه!همچین فشارداد.حالت رومیگیرم جناب سرهنگ

بعدازاینکه ازپت ومت جداشدم حواسم روخوب جمع کردم وباحالت م*س*تی به طرف میزاحسنی رفتم

خداروشکرکه حنااونجابودمیتونستم به بهونه اون برم

تامتوجه من شدباحالت کش داری گفتم

-وای حناجون!کجارفتی؟

بعدهم خودم روپرت کردم طرفش که اون هم کمکم کردبایستم

-آتوساجونم چرااینجوری شدی؟م*س*تی؟

-نه بابام*س*ت کجابود!فقط یه کم م*ش*ر*و*ب خوردم تااعصابم آروم شه

-چرا؟مگه چی شد؟

-هیچی پسره بیشعورواسه من شاخ وشونه میکشه

برگشت به طرف آریانگاه کردووقتی حالت عصبی اون رودیدگفت

-چی شده

-هیچی اومده به من دستورمیده حواست باشه زیاده روی نکنی.من هم ازعمدحسابی خوردم تاحالش جابیادبعدم هم چون حوصله اش رونداشتم اومدپیش تو

romangram.com | @romangram_com