#چشمان_سرد_پارت_69
برگشتم دنبالش گشتم که دیدم بله رفته پیش احسنی!دختره احمق!
-خوب نمیشدبه من بگین؟
-اول که من هم خبرنداشتم موقعی که اومدین بااشاره بهم گفت.بعدش هم تونبایدمیفهمیدی چون عصبانیت توجزئی ازنقشه بودکه مثلااون ازت ناراحت شده بعدرفته پیش اونا!
برگشتم دوباره به آرادنگاه کردم که گفت
-گرفتی یانه؟
-آره بابامگه خنگم
-توخنگی توکه شکی نیست
برگشتم نگاهش کردم که یه دفعه انگارچیزی یادش اومده باشه چشاش روریزکردوگفت
-اصلاتوچرااینقدرحرص وجوش اینومیزنی
حدس میزدم که بخوادچیزی بگه برای همین اصلاخودم رونباختم
-چون همکارمه
-آره جون خودت!توکه به خونش تشنه بودی؟
-این معنی نمیده که زمانی که توماموریتیم حواسم به افرادم نباشه!
-آره جون خودت توگفتی ومنم باورکردمبرگشتم باعصبانیت نگاش کردم که خودش روجمع کردامابلافاصله دوباره شیطون شدوگقت
-حالابگوببینم!خوش گذشت؟
-خفه شوپسرحوصله ات روندارم
-آره جون خودت من که میدونم الان چه حالی داری؟ازخوشحالی داری خفه میشی
-آرادمیشه بس کنی
بدون توجه به من ادامه داد
-خدای من !ر*ق*صیدن باکی؟اونم سرهنگ رستگار!اوه اوه اوه!اونم چطوری؟کاملادرآ*غ*و*ش هم
-آرادبسه
-راستش روبگوب*غ*ل خورش چطوری بود؟
بااین حرفش آتیش گرفتم برگشتم تامشتی بزنم توصورتش که خندیدوگفت
-ای وای من داداشم ازدست رفت!
-چی میگی تو؟
-دیگه ازمن نمیخوادپنهون کنی داشم!
بعدهم نگاه معنی داری بهم کردومن هم درعوضش بهش چشم قره رفتم!
romangram.com | @romangram_com