#چشمان_سرد_پارت_59


-توکه تک فرزندشونی!پس مطمئن باش چیزی بهت نمیگن

-نه بابام خیلی رواین مواردحساسه!میدونم نابودم میکنه

-خوب پس بااین حساب بایدفکریه چیزدیگه باشیم

من هم برای اینکه خودم روناراحت نشون بدم سرم روانداختم پایین که اون هم برای اینکه من روازاین حال وهوام دربیاره خندیدوگفت

-اه چیه نشستیم اینجاغصه میخوریم!پاشوبیابریم یه کم دوستام روبهت نشون بدم!

خوب خوب منتظرهمین بودم بریم که پایه اتم!

لبخندی زدم وگفتم

-باشه بریم!

بعدهم یه اشاره به پسراکردم وبانازگفتم

-پژمان جونم من باحنامیرم بادوستاش آشناشم وبیام

اون هم لبخندی به من زدوسرتکون داد

اه اه!حالم به هم خوردپژمان جونم وزهرمار!

باحنارفتیم طرف سالنی که داشتن میر*ق*صیدن!یه آهنگ تندگذاشته بودن وهمه تندمیر*ق*صیدن ازاین ر*ق*صای دسته جمعی!

ازکنارشون ردشدیم ورفتیم طرف دونفرازآقایون که یه گوشه وایساده بودن!یکیشون کت وشلوارقهوه ای پوشیده بودوموهاش روداده بودوچشای قهوه ای رنگ مرموزی داشت وتقریبا قدبلندبود

بایه حالت مشکوک به ماکه به طرفش میرفتیم نگاه میکرد!حدوداسوپنج ساله میزداون یکی هم یه کت وشلوارکرمی پوشیده بودوچشای سبز رنگی داشت وقدبلندبودوبانیش بازبه مازل زده بود!

حنا-سلام آقایون

چشم سبز-سلام حناخانوم!خوبین شما؟

حنا-مرسی ممنون

چشم سبز-معرفی نمیکنی؟حناجان

-البته

بعدهم دست گذاشت پشت من وگفت

-دوستم آتوساهمون که درموردش بهتون گفتم

بعدهم یه نگاه به چشم سبزه کردویه لبخندنامحسوس زدکه هرکسی نمیتونست متوجه بشه امامن هم هرکسی نبودم

حنا-خوب آتوساجون این آقایون هم مازیاراحسنی (چشم سبز)وفربدالهی هست که البته اینقدریارویاورمازیاره که مازیارروش گذاشته یاور!خیلی آقایون ماهین!ازبهترین دوستان من!وبایدبگم مهمونی امشب هم مال آقامازیاره!





ازیار-خوشبختم خانم

من هم بایه صدای لوس وتهوع گفتم




romangram.com | @romangram_com