#چشمان_سرد_پارت_57


مارپل-سروگوش آب بدی یاسروگوش بجنبونی؟

بااین حرف مارپل آرادیه لبخندگشادزد!من هم سرم روتکون دادم وگفتم

-آراد.جون من!دقت کن!این کاراچیه؟

آراد-به خدامیخوام برم سروگوش بجنبونم یعنی آب بدم!

بعدازاین حرف هم ازمادورشد

مادوتاهم همین طورکنارهم نشسته بودیم وداشتیماطراف رونگاه میکردیمکه یه دفعه مارپل بهم ندیک شدوخودش روبهم چسبوندمن که توشوک کارش بودم فقط بهش نگاه کردم که آروم گفت

-حناداره میاد

به روبه روم نگاه کردم که دیدمش!

آهان پس حالابایدنقش بازی کنیم مثلامن دوستشم وحالابایدباهم خوب برخوردمیکردیم دستم روانداختم دورکمرش وباهم بلندشدیم که مارپل هم بایه صدای نازک وعشوه ای گفت

-وای حناجون!سلام!خوشحال شدم دیدمت!یه کمی اینجااحساس غربت میکردم

حنا-سلام عزیزم منم خوشحال شدم!خوب کردی اومدی!

بعدهم نگاهی به من کردوبه مارپل گفت

-معرفی نمیکنی؟

همون لحظه آرادهم رسیدکه حنایه نگاه باتعجب به اون کرد

مارپل-حناجون معرفی میکنم!پژمان دوستم ودوستش علی!راستش چون توگفتی همراه میتونم باخودم بیارم باپژمان ودوستش که مهمونش بوداومدم

حنا-خوب کردی عزیزم!خوشحال شدم

بعدهم ماباهاش دست دادیم که باعشوه بهمون گفت

-خوشبختم آقایون!

بعدهم روکردبه من چشمکی زدکه کاملابامعصومیت اول چهره اش درتضادبودومن هم برای خالی نبودن عریضه بهش یه چشمک زدم که باسقلمه آرادمواجه شدم برگشتم بهش نگاه کردم که آروم گفت

-چشات رودرمیارم مرتیکه!جلومن به بقیه نخ میدی؟

-گمشوپسر!این جزءنقشم بود

-آره جون خودت!

بعدهم نگاه بدی بهم کردوگفت

-ک*ث*ا*ف*ت!توهم آب نیست وگرنه شناگرماهری هستی!

بعدهم بهم چشم غره ای رفت که باعث شدمن خنده ام بگیره اماجلوی خودم روگرفتم وبرای اینکه کمترضایع کنم برگشتم طرف میس مارپل که دیدم داره پوزخندمیزنه!

دختره احمق!حالاحتمامیگه بله!جناب سرهنگ هم آره!

نه مثل اینکه تنش میخاره!

...

طنین


romangram.com | @romangram_com