#چشمان_سرد_پارت_54

پارازیت-آره انترخوشگل!

آراد-گمشو!خودت انتری

پارازیت-خوب راست میگم!نظرهمه همینه

بعدهم یه نگاهی به من انداخت که باعث شدآرادبایه اخم وحالت شکوک به من نگاه کنه

من-بلانسبت !کی همچین حرفی زده!؟

بااین حرف من جناب پوزخندزدوآرادهم چشاش روریزکردامادیگه هیچ کدوم حرفی نزدن!

وای خداخودت رحم کن!من چطوری بایدامشب طاقت بیارم!

...

آریا





خوبه!بالاخره یه کارمفیدانجام دادیم!

این چندوقته که فقط داشتیم نظره میزدیم.همش منتظربودیم یه کاری بکنن حالاخوبه بااین مهمونی میتونیم یه سری اطلاعات بدست بیاریم وخودمون روبهشون نزدیک بکنیم!

البته ازحق نگذریم این خانم مارپل هم خوب مغزش کارمیکنه!بالاخره بااین فضولیاش یه کم مفیدبودالبته خوب فضول هم که نیست اماتوهمه چی واردشده وهمه روتحت نظرمیگیره!برای همین بهش میگم فضول دیگه کم مونده تودستشویی هم دوربین کاربزاره وبااون سیستم مرموزش ماروتحت نظرداشته باشه

البته خوب به نظرمن همه این سایبری هافضولن!اینم که ماشالاهکرتشریف داره!

باآرادوخانم مارپل ازماشین پیاده شدیم برای اینکه بهمون شک نکن مجبورشده بودیم ازدرپشتی ساختمون خودمون بیایم بیرون وبعدازیه طرف دیگه واردخیابون بشیم!واردکه شدیم هرسه تامون توکف بزرگی خونه بودیم که یه دفعه دوتاازمحافظااومدن جلومون!

مرد-میتونم کمکتون کنم

مارپل-بله!مابرای مهمونی دعوت شدیم

-میتونم کارت دعوتتون روببینم

-اوه!بله بفرمایید

-میشه نام دعوت کنندتون روهم بگید؟!

-البته!حناخانوم مارودعوت کردن!

بعدازاین حرف مردیه نگاهی بهش کردکه اون هم یه لبخندمکش مرگمابهش زدوهمچین عشوه اومدکه من توش مونده بودم

یعنی اگه جلوی خودمون این شکلی نشده بودمیگفتمبایکی دیگه اومدم مهمونی!(رویا-پسره پرروهمچین میگه جلوی خودمون!انگاراونجاراست راست واستاده بوده !میزنم فکش رومیارم پایینا!ببخشیدبابت پارازیت وسط رمان!)

خلاصه بعدازمراسم تشخیص هویت ونازریختن به ماراه دادن تاواردشیم تاحرکت کردیم آراداومدجلوی میس مارپل ایستادوگفت

-صبرکن

همچین جدی اینوگفت که ماشوکه شدیم داشتیم باتعجب بهش نگاه میکردیم که مارپل گفت

-چرا؟

-توکی هستی؟چه بلایی سرسرهنگ ماآوردی؟

بله فهمیدم آرادخان دوباره دلقک بازیش گل کرده بود!ولی همچین باجدیت بهمون نگاه میکردکه منم باورم شده بودچه برسه به اون بیچاره که درست آرادرونمیشناخت

romangram.com | @romangram_com