#چشمان_سرد_پارت_49
-اصلابگوببینم اسمت چیه؟
-آتوسا
اه ازاسم آتوساهمیشه بدم میومد!حالااینم اسم یودیادم امد؟!
-خوب آتوساخانم منم حنام عزیزم!ببین اومدم کمکت!پس باهام راحت باش وبگوچه اتفاقی برات افتاده
سرم رودوباره پایین انداختم تاتمرکزکنم ازحرفی که میخواستم بزنم خجالت میکشیدم وای خاک به سرم حالاآبروم جلوهمکارام میره!گندت بزنن طنین بااین کارت
-خوب راستش!چطوری بگم
-راحت باش عزیزم من قصدم کمکه!
آره ارواح عمه ات!
باهمون صدای گریه ایم گفتم
-راستش من ودوست پسرم عاشق مهمونی هستیم درواقع توهمین مهمونی هاهم باهاش آشناشدم چندوقت پیش باهم رفته بودیم مهمونی که اون برام نوشیدنی آوردومن هم خوردم
به اینجای حرفم که رسیدم زدم زیرگریه!یه گریه ی مصنوعی البته بازورتااشکام دربیاد!اماهمین گریه باعث شدریملم بیزه زیرچشمم!عجب بازیگری شده بودم من!نمیدونم این همه اشک روازکجاآورده بودم
-اون ک*ث*ا*ف*ت تونوشیدنی داروی بیهوشی ریخته بودووقتی من بیهوش شدم
اینوکه گفتم خودم روپرت کرم توب*غ*لش وادامه ندادم تاهمینجاش هم آبروم کلی رفته بوددیگه نمیتونستم اونوجلوهمکارام به زبون بیارم!باگریه ادامه دادم
-حالااون آشغال میگه من کاری نکردم توخودت هرجایی بودی!
دوباره زدم زیرگریه وگفتم
-وای من بایدبمیرم
-اینجوری نگوعزیزم درست میشه!دنیاکه به آخرنرسیده!
- نه برای من به آخررسیده
-ببین آتوساجون به من نگاه کن اگه توخودت رواینجوری اذیت کنی اون خوشحال هم میشه
-میگی چکارکنم
-بایدازش انتقام بگیری!امااول بایدبرگردی به همون آتوسای قبل برای شروع هم یه لبخندبزن یه لبخندبیرنگ زدم که گفت
-به اینجوری نمیشه نیازبه محرک داری؟
باتعجب نگاش کردم که گفت
-ببینم توهنوزهم دوست داری بری مهمونی
-دیگه هیچی برام اهمیت نداره
-نه اینجوری نگوعزیزم!همه چیزخوب پیش میره اول بایددوباره خودت روبدست بیاری بعدهم من کمکت میکنم ازاون آشغال انتقام بگیری
سکوت کردم که گفت
-ببین فرداشب یه مهمونی دعوت شدم که بهم چندتاکارت دادن تاهرکی رودوست داشتم دعوت کنم
-چطورممکنه؟لبخندی زدوگفت
romangram.com | @romangram_com