#چشمان_سرد_پارت_46
...
طنین
یعنی حرفام روشنیده؟خدایااصلانمیدونم توخواب چی گفتم!خودش که گفت نشنیدم!اصلابه درک مگه زندگی من به اون ربطی داره!
ازجام بلندشدم رفتم طرف آشپزخونه تایه کم آب بخورم اماتادیدم هدایتی داره میادرفتم سیستمم روگذاشتم روحالت اسلیپ (sleep)تانتونه بازش کنه!ازهمون اول براش رمزگذاشته بودم!بعدازاین کارم رفتم توآشپزخونه که دیدم داره واسه خودش قهوه درست میکنه!چقدرقهوه میخوره!من که ترجیح میدم بیشترچای سبزبخورم نه که ازقهوه بدم بیادامابیشترازیه لیوان درروزرودوست نداشتم!
قهوه اش رودرست کردوبدون توجه به من رفت بیرون من هم کمی آب ریختم تولیوان وهمراه خودم بردم سرمیز!عادتم بودبایدهمیشه آب کناردستم باشه!
همون لحظه که داشتم میرفتم بیرون یه دفعه آرادبیتوجه به من ازدرسالن اومدتو وازاونجایی که درسالن وآشپزخونه به هم نزدیک بوداون به من خوردوتموم لیوان آب توصورتم رdخت ومن باهه بلندتوجه همه روبه خودم جلب کردم
آراد- وای جناب سرهنگ ببخشیدمتوجه نشدم
-نه خواهش میکنم اتفاقه دیگه!
داشتم همینطوربه لباسای خیس آبم نگاه میکردم که
جناب پارازیت گفت
-سخت نگیرین سرهنگ!آب روشنیه!
اینوباپوزخندبه من میگفت انگارازاین که قیافه موش آب کشیده منومیدیدخیلی خرسندبود
من هم درعوضش بهش لبخندی زدم وگفتم
-درسته سرهنگ!
بعدهم به سرعت رفتم تواتاقم!بعدازاین که یه بلوزشلوارمشکی پوشیدم اومدم پایین!وازهمه عذرخواستم که آرادگفت
-ببخشیداینقدرواسه خبرم عجله داشتم متوجه شمانشدم!
-خواهش میکنم!حالاخبرت چی بود؟
بااین حرف من انگاردوباره یادش اومده باشه چرخیدطرف داداشش وگفت
-احسنی اول رفت داخل شهروبعدراننده اش رفت داخل مغازه وبایه سری کارت دعوت برگشت که البته من هم یکی ازبجه هاروفرستادم تومغازه تاازاون نوع کارت بگیره خودم هم دنبال احسنی رفتم که رفت طرف یه ساختمون بزرگ وبعدازنیم ساعت خارج شدوالان هم توخونه اش تمرگیده!احتمالامیخوان یه مهمون ترتیب بدن!من هم اومدم اینجاواین اطلاعات رودراختیارتون گذاشتم!
پارازیت-خوبه!پس بایدماهم وارداون مهمونی بشیم!امابایدقبلش خودمون روبااوناآشناکنیم تاازحضورمون اونجاتعجب نکنن!نمیتونیم ازکارت اونااستفاده کنیم مسلمالیست مهموناشون رودارن!
من هم گفتم
-پس بهتره به یاوروحبیب نزدیک بشیم!
پارازیت-چطوری؟
-خوب پاتوقشون روپیداکردم البته باکارگذاشتن دوربینی که سرگردبرام زحمتش روکشیدن
.
آریا
romangram.com | @romangram_com