#چشمان_سرد_پارت_45
-به هرحال ممنون
بعدهم روکردم به بقیه باتشرگفتم زودباشین کارمون زیاده
چنددقیقه بعدهمه سرکارشون بودن ومن هم داشتم به اطلاعاتمون که نظم میدام که صداش بلندشد
-جناب سرهنگ سوژه داره ازخونش خارج میشه
برگشتم وبهش نگاه کردم یه عینک ظریف به چشمش زده بودکه اون رو دقیق ترنشون میداد یه کمی ازموهاش هم روپیشونیش ریخته بودکه ففکرکنم اصلامتوجه اش نبود.به سرعت به خودم اومدم رفتم طرف سیستمش
-ببینید راننده شخصیش داره ماشینش روخارج میکنه!به نظرم بهتره کسی تعقیبش کنه!
-الان آرادرومیفرستم
بعدهم آرادروصدازدم وبهش گفتم بادوتاازبچه هابه طورنامحسوس اونودنبال کنن!
ارادهم بدون فوت وقت رفت
برگشتم طرف طنین که دیدم داره سروان هدایتی رودست به سرمیکنه!ازکارش جاخوردم که بااشاره بهم گفت صبرکنه
-سروان هدایتی میشه اون هاردداخل اتاق روبرام بیاریدبایدفایل هاروسیوکنیم تاکسی دستش به اونانرسه میخوام ازتوسیستم هابرشون دارم
هدایتی بلندشدتابره همین طورکه ازپله هابالامیرفت چشمای طنین هم دنبالش بود
بعدکه ازرفتنش مطمئن شدبرگشت طرف من ویه سری دوربین خیلی ریزومیکروفن روبهم دادوگفت
-واسه اینکه اگه تونستیم بریم تواون خونه نصب بکنیم!درضمن درموردهدایتی هم نمیدونم چرابهش مشکوکم!
-شماهمیشه ازروی حستون مشکوک میشین؟
اینوکه گفتم واضح دیدم که حرصش دراومدومیدونستم میخوادجوابم روبده امامن بهش فرصت ندادم
-به هرحال ایناروفقط پیش خودم نگه میدارم!بایددنبال موقعیت باشم تابرم تواون خونه
اینوگفتم بیتوجه بهش رفتم بیرون!حقیقتاازاین همه دقتش خوشم اومده بود!خودم هم یه حس بدی نسبت به این هدایتی داشتم!
یه کمی درون حیاط موندم وازمحافظامطمئن شدم وبرگشتم توکه دیدم روی سیستم خوابش برده!به سیستمش نگاه کردم خاموش بودعجب آدمی تادیده خسته است وممکنه خوابش ببره خاموشش کرده تاکسی نتونه بهش دسترسی داشته باشه!بهش نگاه کردم توخواب اصلااون سرهنگ مغروروخشک نبودبیشترمعصوم شده بود!همینطورکه بهش نگاه میکردم دیدم اخماش روتوهم کشیدوگفت
-خیلی پستی!
ازاین حرفش جاخوردم فکرکردم بیداره اماباحرفای بعدش مطمئن شدم که خوابه
-هیچ وقت نمیبخشمت!تودنیای من روخراب کردی!چرا؟چرا؟چی کم داشتم ازاون ه*ر*زه
بعدهم یه دفعه شروع کردبه اشک ریختن!باورم نمیشد.چی بودکه اینطوراذیتش میکردکه براش اشک میریخت.همینطورکه نگاش میکردم دیدم داره میلرزه.یه لرزش که انگارتوخواب تشنج کرده!رفتم کنارش وصداش زدم امابیدارنشدفورارفتم یه کمی آب آوردم وریختم توصورتش که ازخواب پریداماهنوزمیلرزیدوتوشوک بود!کمی آب به خوردش دادم وخواستم که نفس عمیق بکشه!همین که حالش جااومدمثل اینکه به خودش اومده باشه اخمی کردوگفت
-مرسی حالم خوبه!
بعدهم چرخیدطرف سیستمش که دوباره انگارچیزی یادش اومده باشه چرخیدطرف من.که فهمیدم چی میخوادبگه برای همین پیش دستی کردم وگفتم
-من چیزی نشنیدم
البته به من چه ربطی داشت زندگی خصوصی اون!تااینوگفتم نفس راحتی کشیدوکارش روادامه داد
romangram.com | @romangram_com