#چشمان_سرد_پارت_38

-باشه

بعدهم رفت

خوبه حداقل موقع کارجدی میشد!

همه توسالن جمع شده بودن وبه من نگاه میکردن!

-خوب همونطورکه میدونین اطلاعاتی ازنفوذی هامون بهمون رسیده!

همینطورکه شروع کرده بودم به همشون نگاه میکردم که دیدم همه گوش میدن جزاین خانم مارپل!داشت بالپ تاپش چیزی روتایپ میکرد

-ببخشیدسرهنگ رستگارمیشه به ماتوجه کنین وکارای متفرقه روبسپارین برای بعد!داریم درمورد...

-ببخشیدسرهنگ میدونم دارین درموردپرونده صحبت میکنین!امابایدبگم من هم کارمتفرقه انجام نمیدم درواقه واردتشکیلات اطلاعاتیشون شدم واگه رهاش کنم همه ی اطلاعاتی که تاالان بدست آوردم ازبین میره!

-چطور؟

-همون طورکه میدونین ونفوذی هامون گفتن گروه توسط شخصی به اسم احسنی رهبری میشه امامن فهمیدم که دونفرهم به عنوان دست چپ وراستش حساب میشن!یاوروحبیب!که نه اطلاعاتی ازشون هست نه پرونده کیفری دارن اماتوعملیات های اصلیشون ازاین دوتااسم برده شده!طبق اطلاعاتی که بدست آوردم این دوتادختراهاروبرای کارشون جورمیکنن واوناروبه دبی میفرست وباموادمعاوضه اشون میکنن!

-پس بااین حساب مابایدکارمون روبااین دوتاشروع کنیم

-درست





-خوبه پس فکرکنم مابایدفورابه محل اصلی کارمون نقل مکان کنیم مایه خونه روبرای کارمون انتخاب کردیم که کاملانزدیک ویلای احسنی هست طبق اطلاعاتمون اونجامحلی استقرارگروهشون هست ازعمداونجاهستن تاکسی بهشون شک نکنه!

-پس بهتره همه آماده بشیم

-درسته الان ازتون میخوام که هرکس آماده بشه تاحرکت کنیم ازقبل هم واسه فرماندهی ستادکسانی روانتخاب کردم گروه بندی روهم اونجاانجام میدیم

...

طنین

همه وسایلشون روجمع کردن تابریم به اون محلی که سرهنگ گفت

مثل اینکه دیگه کاربه طورجدی داره شروع میشه قبل ازاینکه به اونجابریم بهمون گفت که همه گوشیاشون روتحویل بدن من هم قبلش باطرلان تماس گرفتم وگفتم که دیگه نمیتونم باهاشون درتماس باشم بعدهمه همه حرکت کردیم





ساختمونی که برامون درنظرگرفته بودم یه باغ بزرگ بودکه کسی نمیتونست داخلش روببینه وبهمون شک کنه اماخوب ماابه راحتی به بیرون ازساختمون مشرف بودیم البته باوسایلی که همراهمون داشتیم!

داشتم همه جاروتجزیه وتحلیل میکردم که بدونم کجاهاروبایددوربین بزارم تابه ویلای احسنی مشرف باشه که جناب پارازیت گفت(نمیدونم چراازهمون روزکه آرادگفت به نظرم پارازیت خیلی بهش میاد)

-خوب بچه هاخواهشافوراوسایلتون روبزارین بیاین تاگروه هارومشخص کنیم

همه وارداتاقامون شدیم من وسروان هدایتی که تنهاخانم البته به جزمن توگروه بودن هم اتاقی شدیم!نمیدونم چراحس خوبی بهش نداشتم زیادی مشکوک وآروم بود

بعدهمه توسالن جمع شدیم فرصت واسه نظاره داخل ساختمون نبودبرای همین فورارفتم وکناربقیه بچه هاوایسادم!

پارازیت-خوب ماالان یه گروه بیست نفره ایم که بایدگروه بندی بشیم درواقع قصدمابدست آوردن اطلاعاته موقع اجرای عملیات افرادبیشتری روبرامون میفرستن

ایناروکه دیگه میدونستیم !مابقی روبگو.

romangram.com | @romangram_com