#چشمان_سرد_پارت_19


-به خاطراین کارحقتون هست که تنبیه بشیداماازاونجایی که دیگه مافوقتون نیستم نمیتونم دستورتنبیه بهتون بدم!

-قربان این چه حرفیه؟من اینجاهنوزهمون سرگردم!باورکنین اینجوری معذب میشم!

-نه دیگه!ازاین به بعدکسی حق نداره به شمابگه سرگردشماسرهنگید!

-قربان؟

-اعتراض هم نباشه!این یه دستوره!

-پس فقط خواهشاشما بامن اینجوری رفتارنکنین!وهمون مافوق من بمونید!

تاخواست اعتراض کنه مثل خودش گفتم

-اعتراض هم نباشه!این یه دستوره!

تااینوگفتم زدزیرخنده وگفت

- باشه جناب سرهنگ!قبول!

بعدهم من فورابهش احترام گذاشتم اونم که ازحرکت جاخورده بوداومداعتراض کنه که یه نگاه پرمعنابهش کردم که لبخندزدوهیچی نگفت!

بهنازگفت

-خوب جناب سرهنگ!به خاطراین موفقیتتون بایدشیرینی بدین!وازاونجایی که ما همه امروزبه نیابت ازسلامتی صبحونه نخوردیم پس ناهارمهمون شماییم!اعتراض هم نباشه

من که دیدم بهنازهمین طورداره برای خودش میبره ومیدوزه!گفتم

-سروان محمدی!فکرنمیکنم شمااجازه داشته باشیدبه من دستوربدید!همین الان برین سرکارتون!

-نامرد!خوب اززیرش درمیری

-سروان!میری یاتنبیه لازم داری؟

بهنازفورااحترام گذاشت وهمین طورکه غرغرمیکردرفت طرف اتاقش!همین طورکه نگاهش میکردم باصدای بلندبهش گفتم

-سروان محمدی!

بهنازکه جاخورده بودبرگشت طرفم باترس ازاین که میخوام تنبیهش کنم نگام کرد

منم تموم جدیتم روریختم توچشام که ترسش بیشترشد

-همین الان میری به نزدیک ترین رستوران به تعدادبچه هاغذاسفارش میدی وبعدپول همه رومیای ازم میگیری میری میپردازی!

تادیدم نیشش بازشد!بهش گفتم

-درضمن خودت میری هیچ کس دیگه روحق نداری باخودت ببری! وگرنه هم تووهم اون روتنبیه میکنم!حق هم نداری ماشین های ستادروببری باآژانس میری ومیای!

بهنازبیچاره که ازاین حرکتم شوکه شده بوداخمی کردوگفت بله قربان بعدهم زیرلبی چیزی گفت که من میدونم یه فحش نثارروح عمه گرانقدرم کرد!

منم بهش لبخندی زدم ورفتم تواتاقم!

تواتاقم داشتم یه پرونده رو میخوندم که جدیداکاراش تموم شده بودومیخواستم گزارشش روبرای سرهنگ احمدی بفرستم!که همون لحظه دراتاقم روزدن وبازاین موجودعجیب الخلقه(حشمتی)واردشد






romangram.com | @romangram_com