#چشمان_سرد_پارت_158

فورادستم رو روی دهنش گذاشتم وگفتم

-اینونگوداداش.نگو.دلم میسوزه

اون هم لبخندی زدوگفت

-ببخشیدفقط شوخی بود

من هم سری تکون دادم ورفتم کنارش نشستم

بااین که خودم اونجا بودم امانمیتونستم فکرم رواونجابیارم همش فکرم پیش طنین بود

طنین من کجایی؟

بالاخره یک ماه گذشت وماهنوزنتونسته بودیم طنین روپیداکنیم حسابی کلافه بودم اماامیدم روازدست نداده بودم

امروزقراربودخبرمفقودشدن طنین روتوی تلویزیون اعلام کنن انگارهمه ناامیدشده بودن

دوست نداشتم این کارروبکنن امانمیتونستم جلوشون روبگیرم

فقط درجواب سردارکریمی که این خبرروبهم دادگفتم چرا؟که اون هم سرش روانداخت پایین ورفت

خدای من خانواده اش چی میکشن؟قراربودبه اوناهم خبربدن.مطمئنم دیوونه میشن

حتی هنوزستادقبلی هم که طنین توش کارمیکردخبرنداشتن که چه بلایی سرش اومده وامروزهمه باهم خبرمیشدن

طنین خواهش میکنم خودت روزودترنشون بده

یه نشونه میخوام تاپیدات کنم.خواهش میکنم.

....

طرلان

ازدانشگاه که اومدم یه راست رفتم سراغ مامان که دیدم توی آشپزخونه داره غذادرست میکنه

-سلام برمامان گل خودم

برگشت طرفم وگفت

-سلام عزیزدلم.برودست وروت روبشورتابابات که اومدناهاربخوریم

امامن اصلابه حرفش توجهی نکردم ونگاهم فقط به چشمای سرخش بودمطمئن بودم به خاطرطنین گریه کرده.رفتم جلوودستم روانداختم دورگردنش

-مامانم!بازم که توگریه کردی؟به خداطنین حالش خوبه

-پس چراباماتماس نمیگیره؟

-آخه خودت که بهترمیدونی اون توی ماموریت باه نمیتونه تماس بگیره

-میدونم عزیزم تودرست میگی!امابازم دلم آروم نمیشه.آخه امروزیه نامه ازوزارتشون اومدکه برای طنین بودمنم یادش اوتادم نتونستم طاقت بیارم

باتعجب به مامان نگاه کردم وگفت

-نامه؟چرابایدنامه طنین بیاداینجا؟

-نمیدونم!حالابابات که اومدبازش میکنیم ببینیم چیه؟

-باشه کاری دارین من انجام بدم

romangram.com | @romangram_com