#چشمان_سرد_پارت_157
-هی آراد!دروغ بافته باشی حالت رومیگیرم
بااین حرف من مامان برگشت بالبخندبهم نگاه کرد.لبخندی که اشک هم توی چشاش جمع بود
بادیدن چشمای اشکیش ناخودآگاه اشک توی چشمای من هم جمع شدویه قطره ازچشمم چکید
مامان هم پاشدایستادوآ*غ*و*شش روبازکرد
دیگه بیشترازاین صبرجایزنبوداون مامانم بودپس میتونستم راحت براش دردودل کنم
واسه همین من بادوقدم خودم رورسوندم به مامان وتوی ب*غ*لش فرورفتم
تاب*غ*لش کردم اشکام خودبه خودریخت.هیج وقت جلوی مامانم خوددارنبودم گرچه آدم مغروری بودم وکمترکسی اشکم رودیده بوداماجلوی مامانم یه پسربچه ی بی پناه بودم که تنهامحل امن برام آ*غ*و*ش خودش بود
مامان ازلرزش شونه هام متوجه گریه ام شدوگفت
-گریه کن پسرم!گریه کن.میدونم دلت سوخته پس گریه کن تاآروم شی.
همینجورکه من گریه میکردم مامان هم روس شونه هام دست میکشیدوباحرفاش دل داریم میدادآخرش هم گفت
-گریه کن اماامیدت روازدست نده.من مطمئنم که پیداش میکنی
بعدیه دفعه تندی بااخم منوبلندکردروبه من انگشت اشاره اش روتکون دادوگفت
-یعنی بایدپیداش کنی.توبایدعروس منوپیداکنی .مگه میشه من به همین راحتی دختری روکه توروبه ازدواج راضی کرده ازدست بدم محاله
بااین حرف مامان خنده ای کردم وتازه تونستم چشمای سرخ ازگریه اش روببینم
من هم گفتم
-باشه مامان.قسم میخورم که پیداش کنم
بعدهم چرخیدم طرف آرادکه دیدم باباهم کنارش نشسته وهردودارن بالبخندبه من نگاه میکنن وچشمای اوناهم اشکیه
باتعجب نگاهی بهشون کردم وگفتم
-گریه کردین؟
باباخنده ی تلخی کردوگفت
-گریه ات دل سنگ وآب میکردبابامگه میشه گریه نکرد؟
بااین حرف بابابلندشدم ورفتم طرفش که اون هم بلندشد ومنوتوی آ*غ*و*شش گرفت وبعدزدپشتم وگفت
-پسرم دیگه مردشده.اون عاشق شده
بااین حرف بابالبخندی زدم واونوسفت توی ب*غ*لم فشاردادم که دوباره صدای آرادبلندشد
-اه!بسه دیگه حالم بهم خورد!چه خبرته آریاهمه روآب لمبوکردی؟
باخنده ازباباجداشدم ورفتم طرفش وبعدهم گفتم
- حالاچون تودوست نداری آب لمبوشی پس اینوبگیر
بعدهم مشتی توی بازوش زدم که صدای اعتراضش بلندشد
-آخ!الهی دستت قلم شه.توکه بدترمنوخردوخاکشیرکردی.ای خداکنه بی طنین...
romangram.com | @romangram_com