#چشمان_سرد_پارت_156
بالاخره همه باهم رفتیم تو.باآرادرفتیم روی مبلای توی سالن نشستیم.مامان هم رفت تابرامون شربت بیاره
بعدکه شربت روآوردبهمون تعارف کردونشست اماتمام این مدت به قیافه عجیب من نگاه میکردآخرهم آرادطاقت نیاوردوگفت
-اه!آریاپاشویه دستی به این سروروت بکش مامان ازبس باتعجب به تونگاه کردچشاش زدبیرون
من هم بالبخندبلندشدم وگفتم
- باشه پس یه نیم ساعت دیگه درخدمتتونم
آرادسری تکون دادوگفت
-تاتوبیای من هم یه کمی قضیه روواسه مامان بازمیکنم
-چی؟
-کوفته چی!نکنه میخوای چیزی نگی؟بروببینم
بعدهم بدون توجه به من چرخیدسمت مامان وگفت
-مامان خوشگلم بیااینجا کنارخودم بشین تابرات بگه چه خبره .میترسم آخرش چشمات ازتعجب بزنه بیرون
دوباره روکردبه من که توپله هاوایساده بودم وگفت
-گمشوبرودیگه!جلوی تونمیتونم داستان عشقولانه ام رودرست تعریف کنم
-خیلی خری!
-خرعمته!
بااین حرف آرادمان گفت
-اِ -آرادمودب باش
آرادهم مثل این بچه هاسرش روانداخت پایین وگفت
-ببخشیدمامی
مامان خندید.من هم رفتم تابه خودم برسم واین آرادتعریفاش روبکنه
حالامعلوم نیست چیامیخوادبگه که من نبایدمیبودم
اول رفتم سراغ کمدلباسم ویه تیشرت وشلوارتیره انتخاب کردم که بپوشمدلم نمیخواست روشن بپوشم.
بعدهم باریش تراش ریشم روزدم وبعدازیه دوش حسابی موهام روخشک کردم واومدم پایین
پایین که رفتم دیدم مامان داره میخنده معلوم بودکه آراداحمق همه چی روتعریف کرده
romangram.com | @romangram_com