#چشمان_سرد_پارت_147
-ولی راست میگی!خیلی میچسبه!
من هم دوباره لبخندی زدم امامن نتونستم تشویش توی قلبم روآروم کنم
من هنوزهم نمیتونستم به مردااعتمادکنم اگه یه روزی آریاحرف ازعشق بزنه بایدچکارکنم؟
خودم هم مونده بودم نه دلم میومدبگم نه نه میتونستم بگم آره
آرادکه تشویشم رودیدلبخندی به چهره گرفته ام زدوگفت
-آریامثل حبیب نیست اون یه مردواقعیه!(آره جون خودت!توازمرداتعریف نکنی کی بکنه؟ناسلامتی خوت هم مردی بایدتعریف بکنی)
نگاهم روبه چشماش دوختم که پلکاش روبرای اطمینان من روی هم گذاشت
انگاراباین کار چیزی روبرام تاییدمیکرد
بااین که آروم تربودم امابازمیترسیدم
تصمیم گرفتم ذهنم روفعلادرگیرنکنم واونوبزارم برای همون موقعی که شایدآریابهم پیشنهادداد(دختره ننر!چه برای خودش تصمیم هم میگیره انگارمیزارم پسردسته گلم بیاداین دختره عجوزه روبگیره!هرکسی که لیاقت آریای منونداره.حالااون آرادخل وچل یه چیزی اماسرهنگ من بایدبایه سرهنگ ازدواج کنه.اِ-چی گفتم؟!این دختره هم که سرهنگه)
بالاخره مراسم عیش ونوش این عوضیاتموم شدوشایان همه دختراروفرستادبه اتاقا!
بعدهم ازمهموناش خواست که برن استراحت کنن
داشتم دنبال بقیه دخترامیرفتم که یه دفعه دستم ازپشت کشیده شد
شایان-توکجا؟عزیزم!
-ولم کن عوضی
-نه نه!بامن بحث نکن توامشب پیش خودمی
بااین حرفش ترس توی دلم ریخت
خدای من حالاچه غلطی کنم
-ولم کن ک*ث*ا*ف*ت من باتوهیچ کجانمیام!
امااون به زورمنومیکشید
نمیدونستم چکارکنم فقط آخرین لحظه ازآرادبانگاهم خواستم که ازآریابخوادزودترخودش روبرسونه وبعدهم به مقاومتم ادامه دادم
....
آریا
romangram.com | @romangram_com