#چشمان_سرد_پارت_142
حالم ازخودم توی اون لباس بهم میخورد
-من این لباس رونمیپوشم برم جلوی اون لندهورا!
بااین حرفم زبیده خنده ی شیطانی سردادوگفت
-بروخداروشکرکن دخترجون!نکنه دلت میخوادآقاشایان بیادتورول*خ*ت ببره پایین
بعدهم اومدجلووکنارگوشم گفت
-کافیه بهش بگم اون لباس رونمیپوشی؟
رفت عقب وادامه داد
-میادلباس وازتنت میکنه ومیندازتت پایین
چرخی دورم زدوگفت
-تن وبدن خوبی هم داری بااین کارت خوشحال میشه ل*خ*ت ببینتت!
من که کمی ترسیده بودم وساکت بودم چرخیدم طرفش واومدم حرفی بزنم که گفت
-سعی نکن که بخوای ازاین روش استفاده کنی.این اتفاق قبلاافتاده.دختره اصلافرصت تغییرنظرش روپیدانکرد
من که اینوشنیدم دیگه چیزی نگفتم که زبیده ازم دورشدامادوباره چرخیدطرفم وگفت
-درضمن اون ازدخترای چشم سبزخیلی خوشش میادبه رنگ آبی چشای خودش میاد
بعدهم خنده ای کردوادامه داد
-البته بعدازچشم مشکی ها!
زنیکه ک*ث*ا*ف*ت!منظورش این بودکه خودم روبندازم به اون عوضی!
وای خاک به سرم شدحالااین عوضی بایددقیقاازدورنگ چشمای من خوشش بیاد
خداکنه آریازودترنجاتمون بده
امیدورام ردیاب روراحت بتونن پیداکنن!
بالاخره بعدازآماده شدن همه دخترارفتیم پایین
همه ماروبه صف کردن تاشایان ماروببینه
همون موقع که داشتم میومدم آرادرودیدم که نگاهش رنگ غم گرفته وباناراحتی داره به من نگاه میکنه
من هم خجالت کشیدم وسرم روانداختم پایین.هیچ دوست نداشتم توی صورت همکارم نگاه کنم وبعدخودم روجلوی بقیه مرابااین حالت نشون بدم
حال بدی داشتم
دوباره سرم روبلندکردم که بادیدن اشکایی که توی چشمای آرادنشسته بودتوی چشمای من هم اشک جمع شد
romangram.com | @romangram_com