#چشمان_سرد_پارت_136
-قول میدم
امامن توی اون مکثش موندم!چی میخواست بگه که به زبون نیاورد؟
بیخیال شدم وراهم روادامه دادم
جلوی ایستگاه سه تاون بودکه ماروسواراوناکردن وبه سمت لنگرگاه رفتیم
اونجاکه بودیم به همشون نگاهی انداختم قیافه هادیگه جدی شده بوداحسنی هم دیگه باکسی حرف نمیزدانگارحالادیگه بایدبامامثل کالابرخوردمیکردانگارکه ماجون نداشتیم.البته قبلاهم مثل کالابراشون بودیم اماخوب جوری رفتارمیکردن که ماشک نکنیم وباهامون خوب رفتارمیکردن
توی این مدت اصلانتونسته بودم بابقیه دختراحرف بزنم چون اصلاماروتنهانمیزاشتن.میخو
.....
طنین
توی تمام مدتی که باطنازدعوامیکردم حرفام روبهش زدم
اولش تعجب کرده بودامابعدش خوشحال شدوقول دادکه بهم کمک کنه وقرارشدهرموقع که بهشون خبردادم بقیه روآماده فرارکنه
قراربودهمین جوربه بدبودن بامن ادامه بده وهرموقع که کارش داشتم یه دعواراه بندازه تابتونم باهاش حرف بزنم تاکسی بهمون شک نکنه
دخترخوبی بودالبته اگه لحن حرف زدنش رودرنظرنمیگرفتم
اینطورکه میگفت پدرمعتادش اونوبه احسنی فروخته بودخیلی دلم براش میسوخت
داخل کشتی نشسته بودیم که یه دفعه احسنی واردشد
تااومدداخل یکی ازدخترابه سمت حمله ورشدکه باسیلی حناروبه روشد
احسنی که این صحنه رودیدخنده ای کردوگفت
-میبینم که فهمیدین چه بلایی قراره سرتون بیادهمینه دیگه سزای زیاده خواهی این میشه
دوباره خنده ای کردوگفت
-البته فکرنکنین من زیاده خواهما!نه!من اندازه خودم لقمه میگیرم ولی خب عادتمه که لقمه های بزرگ بردارم
من-بپاتوگلوت گیرنکنه
بااین حرف من چرخیدطرفم وگفت
-به!میبینم که آتوساجون هم اینجاست اماچیزی نمیگه!فکرکردم خودکشی کردی؟!
خنده ای کردم وگفتم
-خودکشی؟مسخره حرف میزنی!نه بابامن اگه میخواستم خودم روبکشم ازهمون اول میکشتم نه حالاکه بایدتمام توانم روبرای نجاتم جمع کنم
-نجات؟یعنی توفکرمیکنی میتونی ازدست من فرارکنی؟
-نمیدونم.شایدتونستم.خونه آخرش اینه که کشته میشم
-نه عزیزم اشتباه نکن تونمیمیری تومیوفتی دست شیخای عرب
بااین حرفش خونم به جوش اومدودستم مشتی شدوتوی صورت اون که الان جلوم وایساده بودفرواومد.همراش هم دادزدم
romangram.com | @romangram_com