#چشمان_سرد_پارت_135


حناکه رفت بیرون آرادخنده ای کردوگفت

-توروبه من سپردن که مواظبت باشم درنری

-چرا؟

-چون احساس کردن تونسبت به کارشون شک کردی ونمیخوان که یکی ازدختراشون روازدست بدن چون ازقبل قراردادبستن

موقع گفتن این حرف ازتغییرلحنش متوجه قفل شدن فکش شدم

میدونستم درسته که اون دخترنیست امادیدن این چیزا براش سخته چون هرچی نباشه اینایی که میفرستادن اونوردخترای سرزمینش بودن وهرکدوم ازگل پاک ترودیدنشون توی این وضعیت واقعااسفباربود

برگشتم طرفش وسعی کردم نگاهم روگرم کنم وآرومش کنم که خندیدوگفت

-اه اه!نگاه گرم اصلابه چشات نمیاد.مثل دلقکامیشی بیشترازاینکه طرف روآروم کنی میخندونیش

من هم چشمام روریزکردم وگفتم

-خیلی بیشعوری.

بامشتی توی بازوش باعث شدم که خنده اش بگیره

روم روازش برگردوندم اماآخرین لحظه متوجه حرف زیرلبیش شدم

-من عشق برادردزدنیستم

بااینکه متوجه شدم اماروی خودم نگذاشتم.فقط یه کم توی شوک کلمه عشق برادرموندم.منظورش چی بود؟یعنی آریاعاشق منه؟

بااین فکرفورالبخندی رولبم نشست امانمیدونم چی شدکه فورایادمهدی افتادم وباعث شدکه اخم جاشوبه لبخندم بده

دیگه تارسیدن به بندرحرفی بین ماردوبدل نشد

موقع پیاده شدن آرادکاملاکنارم قرارگرفت وآروم گفت

-توهم خوب موقع هایی زبون بازمیکنیا

سرم روبلندکردم وبه چهره جدیش نگاه کردم که گفت

-خوبیش اینه که الان میتونم خوب ازت محافظت کنم.البته فعلاشایدجایی هم مجبوربه ترکت شم

یه دفعه چشاش نگران شدوروکردبه من وگفت

-آبجی قول بده که اگه من ازت دوربودم خوب ازخودت مراقبت کنی

من که باشنیدن کلمه آبجی اززبونش خیلی خوشحال شده بودم لبخندی زدم وگفتم

-قول میدم توهم قول بده که من داداشم روبعدازاین ماموریت سالم میبینم

اون هم لبخندی زدوسرتکون دادکه اخمام روتوهم کردم وگفتم

-اینجوری نه بازبون قول بده

اون که ازاخم من تعجب کرده بوددوباره لبخندی زدوگفت

-به جون داداش خل وچل و...

مکثی کردوگفت


romangram.com | @romangram_com