#چشمان_سرد_پارت_129
-ممنون
بعدهم رفتم طرف حناوباهاش روب*و*سی کردم
-سلام حناجونم
-سلام گلم!اینجاراحتی؟
-آره مازیارجون خیلی مهمان نوازن!(آره سرخودش!)
بعدهم چرخیدم طرف اون دوتاکه دیدم یکیش یاوره واونیکی هم کسی نیست جزجناب آرادخان امینی خودمون که داره بایه خنده که سعی میکنه بازنشه بهم نگاه میکنه
منم برای اینکه نقشم روخوب نشون بدم ادای این دخترلوسارودرآوردم وباذوق زدگی گفتم
-وای علی توهم که اینجایی!توبامازیارجون آشنایی؟
آرادهم لبخندش روقورت دادوگفت
-سلام آتوساخانوم!آره ماازدوستای قدیمی هستیم
روکردم به مازیارگفتم
-جدا؟فکرش روهم نمیکردم
مازیار-آره!مادوستای چندین وچندساله ایم
من هم خنده ی لوسی کردم وگفتم
-آخ جون!پس اینجایه آشنادارم!اینجوری خیلی خوبه
حنااخمی کردوگفت
-واعزیزم مگه ماغریبه ایم
لحن لوسی به خودم گرفتم وگفتم
-اوه!نه هانی!منظورم یه آشنای دیگه بودوگرنه کی بهترازتو!
بعدهم مثل این خوشالاپریدم ورفتم جلوی آرادوباهاش دست دادم!
-وای که چقدرخوشحال شدم ازدیدنت علی!
اون هم لبخندی زدوگفت
-من هم همین طورآتوساجون!
بعدهم دستم روفشردوگفت
-هرکاری داشتی به خودم بگو!سه سوت برات انجام میدم
-وای ممنونم!چقدرماهی!
بعدهم روکردم به یاورگفتم
-خوبین یاورجون؟
-ممنونم خانم زیبا!شماچطور؟
romangram.com | @romangram_com