#چشمان_سرد_پارت_128
خواستم برم بیرون امادوباره چرخیدم طرفش وگفتم
-خسته که نیستی سرگرد؟
-نه قربان!به هیچ وجه!
بعدهم لبخندی زدوگفت
-سرهنگ رستگاربهم اعتمادکردن نمیخوام اعتمادشون روازدست بدم
من هم بالبخندسری تکون دادم وازسالن رفتم بیرون
حالادیگه وقت پلیس بازی من بودبایدیه سروگوشی آب میدادم ومطمئن میشدم که طنین حالش خوبه
بااین فکرفوراازخونه بیرون رفتم وبه سمت دیوارشرقی خونه احسنی که ازقبل بررسیش کرده بودم ومطمئن بودم که اونجادرختانمیزاره کسی منوببینه رفتم
بعدهم ازدیواررفتم بالاوپریدم توی خونه
همون لحظه صدای یکی ازنگهبانابلندشدواسه اینکه منونبینه فوراپشت یکی ازدرختاپنهان شدم که اون هم باسرعت به سمت غرب خونه دوید
به اون سمت که نگاه کردم دیدم که یه ماشین ازدرواردشدوبعدهم یاورپیاده شدخوبه تاایناسرگرم یاورن من برم ببینم حال طنین خوبه یانه؟پشت تلفن دلم آروم نمیگرفت بایدباچشمای خودم میدیدم
به سخت تونستم راهی پیداکنم که به پشت بوم میخورد
بعدازطریق دوربین کوچیکی که آورده بودازروی سقف داخل اتاقارونگاه کردم تاتونستم اتاقش روپیداکنم
بااحتیاط وارداتاق شدم وبه سمت تختش رفتم
خواب بودالبته توی خواب هم گاردگرفته بودکاملامشخصه که باکوچکترین حرکتی بیدارمیشه ومنتظره تااگه اتفاق بدی افتادازخودش دفاع کنه
لبخندی زدم وبه طرف پنجره برگشتم دیگه یشترازاین نمیتونستم اینجاباشم حالاکه دیدم حالش خوبه خیالم راحت شد.بایدبرگردم دوباره نگاهی بهش کردم وازپنجره بیرون رفتم وفوراازخونه خارج شدم البته تمام دقتم روهم کردم که دوربینافیلمم رونگیرن بعدهم باخیال راحت رفتم به سمت خونه خودمون
....
طنین
صبح که ازخواب بیدارشدم فوراازاتاقم بیرون اومدم احتمالاچون ماخودمون تصمیم گرفته بودیم بیایم اونوربرای اینکه شک نکنیم اینقدرراحت بودیم البنته نه خیلی راحتم اماخوب میتونستیم ازاتاقمون بیایم بیرون وبریم توی حیاط
ازپله هاکه پایین اومدم دیدم که حنا واحسنی نشستن روی مبل ودارن بادونفرکه روبه روشون وایسادن حرف میزنن برای اینکه بهم شک نکنن ازهمون بالاصدازدم
-سلام صبحتون بخیر
بااین حرف من همشون برگشتن بهم نگاه کردن واحسنی هم گفت
-سلام صبح شماهم بخیر!خوب خوابیدین خانوم؟
همون جورکه ازپله هاپایین میرفتم جوابش رودادم
-بله مرسی!
-خوشحال شدم که راحت بودین
romangram.com | @romangram_com