#چشمان_سرد_پارت_123
موقعی که بلندشدم بانگرانی نگاهی به حناانداختم که گفت
-بروعزیزم!نگران نباش!مازیارکمکت میکنه من هم همین جام!
لبخندی زدکه من هم لبخندمثلاپراسترسی بهش تحویل دادم ودنبال م*س*تخدم
رفتم
....
آریا
عصبی شده بودم طنین هنوزتماس نگرفته بود.آرادهم که میگفت هنوزندیدمش
شرایط سختی روداشتم تحمل میکردم
ازاتاقم بیرون اومدم تاببینم بچه هاهنوزخبری ندارن اومدم ازپله هابیام پایین که ناخودآگاه به سمت اتاقش کشیده شدم
داخل اتاق که شدم احساس کردم قلبم تیرکشید.نمیدونم چی بودکه منوبیتربه داخل میکشید
رفتم وروی تختش دوباره درازکشیدم.رفتارام خیلی بچگانه شده بودیه لحظه ازدست خودم عصبی شدم وفوراازاتاق زدم بیرون دیگه نبایدمیرفتم توی اون اتاق داشتم بهش وابسته میشدم
سعی کردم خودم روآروم کنم بعدهم فوراازپله هارفتم پایین
همون لحظه بودکه سرگردخانی اومدجلوم وگفت
-قربان!سرهنگ رستگارتماس گرفتن
فورابه سمت دستگاه دویدم وگوشی روروی گوشم گذاشتم که صدای خانی توی گوشی پیچید
-سرهنگ رستگار هستین؟
طنین- بله سرگرد!
خانی-سرهنگ امینی پشت خطن.میتونین باهاشون صحبت کنین.
-ممنونم
من-سلام
-سلام جناب سرهنگ!
-خوبین؟اتفاقی براتون نیوفتاده؟چرااینقدردیرتماس گرفتین؟
-نه سرهنگ!خوبم.ازاینجا خیلی محافظت میشه واسه همین به سختی تونستم جایی روپیداکنم که باهاتون تماس برقرارکنم
-پس بااین حساب بایدخبراروبدین به آراد
-نه نمیشه!چون ازدخترایه جای دیگه محافظت میکنن که کسی نمیتونه به اونجاواردبشه .
-چرا؟
-نمیخوان بهشون آسیبی برسه.میدونین که!
فهمیدم چرااینجوری میگه
-بله!فهمیدم خوب پس حالامیخواین چکارکنین؟
romangram.com | @romangram_com